فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

  • ۰
  • ۰

یه پست یهویی

سلام

یه ضرب المثلی هست  میگه خدا خرو میشناخت شاخ نداد ... حکایت منه :)) البته بعد از خوندن وبلاگ یکی از دوستان به این نتیجه رسیدم.

قضیه اینه که من اگه با یه پسری دوست بودم و خیلیم دوسش داشتم و بعد مثلا مدت طولانی هم با هم دوست بودیم بعد دوستیمون خراب میشد و دیگه نمیتونستم ببینمش خیلی غصه میخوردم . دلم تنگ میشد . بعد مثلا هر جایی که با اون رفته بودم یا هر چیزی که با اون خورده بودم اگه بعد از جدا شدن ازش انجام میدادم خیلی اذیت میشدم . خب ازونجایی که قرار نیست دوستی به ازدواج منجر بشه و احتمال اینکه اصلا ازدواج نکنن خیلی هست ، بنابراین بعد از جدایی من تا مدتی داغون بودم . خب درسته که باید یکی باشه که ادم در کنارش عشق و دوست داشتن و رابطه ی عاطفی رو تجربه کنه اما دوری و دلتنگی خیلی سخته ....

اما این روزا خیلی از دخترا  رو میبینم که عین خیالشون نیست مثلا 3 سال با یکی دوستن بعد که به هم میزنن نه تنها نارحت نیستن که خوشحال هم هستن میگن اون دیگه تکراری شده بود میخوام با یه آدم جدید دوست بشم ...

خلاصه اینکه آدمی مثه من که حساسه و زود دلش تنگ میشه همون بهتر که با کسی دوست نباشه ...

بعد یه تجربه ای که من کسب کردم اینه که تمام احساستون رو خرج یه نفر نکنین . یعنی دوست پسر جای خودشو داره دوستا ی همجنستون جای خودشون . خانواده و فامیل همینطور ...

وقتی آدم تمام زمانش و احساسش رو با یک نفر شریک میشه اونوقت اگه دوستیشون به هم بخوره خیلی فقدان اون یه نفر حس میشه .

وبلاگ آبانه رو میخوندم بعد از یازده سال دوستی ، دوستیشون به هم خورده و به علت مخالفت خانواده ی دوست پسرش نشد ازدواج کنن . خیلی ناراحت شدم . خودمو جاش گذاشتم . واقعا میشه تحمل کرد ؟ 11 سال یه عمره ....

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

عنوان ندارم

سلام . خوبین  ؟ خوشین؟

با وجود این همه ابزار های ارتباطی مثه تلگرام و اینستاگرام و ..... وبلاگ نویس های حرفه ای هم دیگه کمتر مینویسن چه برسه به من :دی

البته کم نوشتن من دلایل دیگه ای هم داره مثل درس و مشق و کار و پروپوزال و رفت و آمد و خستگی به اضافه ی اینکه واقعا موضوع قابل نوشتنی در نظرم نبود که بنویسم .

دو روز پیش آزمون پی اچ دی داروسازی برگزار شد . یکی از دوستام شرکت کرده بود میگفت واقعا آسون بود. میگفت سوالاش اصلا با چیزی که ما توی دانشگاه امتحان مدیم قابل مقایسه نبود . امیدوارم هر کس هر رشته ای که دوست داره قبول شه .

من که فعلا به تخصص گرفتن فکر هم نمیکنم . به همین داروسازی عمومی قناعت میکنم . دیگه واقعا درس خوندن اعصاب میخواد . واسه کسی که میخواد بره توی داروخانه مشغول به کار بشه  همین کافیه . مگر اینکه کسی به علم و دانش علاقه داشته باشه و بخواد کارای تحقیقاتی کنه و استاد دانشگاه بشه و ... که بحث اون فرد از من جداست :))
چند وقت پیش با مامان داشتیم از جلوی دانشگاه تهران رد میشدیم . مامانم گفت نمیخوای تخصص بگیری ؟ گفتم در حال حاضر نه . اگه شرایطم عوض شه شاید
گفت یعنی اگه شرایطت چه جوری باشه تخصص میگیری ؟
گفتم اگر ازدواج کنم و شوهرم داروساز باشه و واسه خودش داروخانه داشته باشه و من هفته ای یکی دو روز برم به عنوان مسول فنی توی داروخانش که دارو ها و دوز ها و اینا فراموشم نشه و پولدار باشه دیگه لازم نباشه من برم سر کار و بچه هم دوست نداشته باشه که بچه دار هم نشیم ،مهربونم باشه هی منو تشویق به درس خوندن کنه . در اون صورت با کمال میل برای ادامه ی تحصیل اقدام میکنم :)))))))))))))))))))))
مامانم هاج و واج منو نگاه میکرد . :)))))))))))))) گفت باشه هر جور راحتی خخخخخ
والا دیگه . الان درس بخونم که چی ؟ هی بشینم درس بخونم چاق شم هی استرس درسو داشته باشم زشت شم . پولم نتونم در بیارم همش مجبور باشم برم دانشگاه ؟؟
خخخ البته اینا که شوخیه . ولی شاید یه دفعه سرم خورد به جایی و خل شدم و ادامه دادم :))
البته از اینده صحبت کردن درست نیست اصلا معلوم نیس چی پیش بیاد . منم سوژه واسه پست گذاشتن نداشتم اینا رو نوشتم
جا داره همین جا یه چیزی بگم . البته شاید دارم اشتباه میکنم شاید چون مجردم اینجوری فکر میکنم . این حرفام تکراریه البته :)))))) قبلا گفتم . ولی دوباره میگم . این موضوع شاید بعد از ازدواج در مورد منم صدق کنه . که حتما میکنه . توی ایران دخترا ( اکثرشون! ) وقتی با یه پسر ازدواج مبکنن فکر میکنن غول چراغ جادو پیدا کردن !
هر آرزویی که داشتن و براورده نشده از اون پسر بیچاره میخوان! خب نمیشه که !
یکی از دوستامون رفته بود خواستگاری یه دختره . بعد دختره ماشینش پراید بود . این پسره هم پرادو داره. بعد توی مراسم خواستگاری بابای دختره به پسره گفته بعد ازدواج واسه دخترم ماشین چی میخری ؟! پسره گفته خب واسش 206 میخرم. بعد باباهه با یه لحن بدی به پسره میگه خودت پرادو سواری واسه دختر من 206 میخوای بخری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خلاصه اینو که شنیدیم داشت روی سرمون اسفناج سبز میشد.
  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام . خوبین ؟ :)

دیدم چند روزه پست نذاشتم گفتم بیام یه سری بزنم :دی

1. خبر خاصی نیست همه چی تقریبا مثه همون ده روز پیشه که پست گذاشتم . مشغول درس و دانشگاه و پایان نامه و کار و این چیزا . کلی مطلب برای خوندن دارم که امیدوارم اراده یاری کنه و من شروع به خوندن کنم . :)) . آخه خیلی زیاده اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم . خیلی دوست دارم این پی دی اف ها و مطالب علمی به درد بخوری که دارم و کتابایی که نخوندمو هر چه زودتر شروع به خوندنشون کنم. البته این علاقه همیشه در من بود و هست اما اراده نیست :))))) از وقتی که میرم داروخونه و عملا درگیر میشم بیشتر دلم میخواد که بخونم و بدونم . تا حالا هر چی خوندم فقط در حد پاس کردن بوده اما الان به صورت تجربی نیاز به یادگیری رو حس میکنم . خلاصه نظرم اینه که اگه خیلی خیلی هم دانشجوی درس خونی باشین تا وارد کار نشین چیزی یادتون نمیمونه . فرق دانشجوهای پزشکی با ما اینه . اونا از نزدیک مریضا رو میبینن و باهاشون درگیرن و تجربه میکنن همه چی رو و توی ذهنشون میمونه . اما ما چی ؟ هی 6 سال بشین حفظ کن!  به نظرم داروساز خوب اونیه که دایما در حال مطالعه کردن باشه به اضافه ی اینکه توی محل کارش تجربه کسب کنه .

2. هوا گرمه یا من گرممه؟ یعنی چی ؟ پاییزه مثلا !!!!!!!! هوا ده نفره ست به جای دو نفره . والا به خدا . البته واسه ما سینگل های طفلکی بدم نیست خخخخ دلم هوای خنک و بارون میخواد لطفا .

3. من یه سوالی برام ایجاد شده . چرا یه سری از خانوما میان توی داروخونه ، قیافه ی مشکوکی به خودشون میگیرن ، اطرافو نگاه میکنن ، هی به من نزدیک و نزدیک تر میشن و در آخر با صدایی که به زحمت شنیده میشه میگن خانوم دکتر baby check میخوام؟ خب من درمورد بعضی چیزا بهشون حق میدم که مثلا خجالت بکشن . ولی بیبی چک دیگه انقدر خجالت داره؟ بعد اونوقت من خودم که بهشون نمیدم باید به آقا یا خانومی که اونجان بگم براشون بیارن . بعد نمیتونم برم توی گوش نسخه پیچمون بگم که. در نهایت همه میفهنم که ایشون چی میخواسته!

البته به نظرم اینجور چیزا باید توی داروخونه یه جایی  در دسترس باشه که خود مشتریا بتونن بردارن و انقدر خجالت نکشن .

4. چند وقت پیش دو تا دختر 14،15 ساله اومدن داروخونه و بیبی چک و قرص جلوگیری از بارداری گرفتن !! هی با هم اولش مشورت کردن که چی بگن و چه جوری مطرح کنن و در نهایت خواستشونو گفتن . من نمیخوام مردمو قضاوت کنم ولی توی این سن و سال که بودم فکر میکردم مامان بابا ها دعا میکنن خدا بچه بهشون میده :))))))))))))))

5. دوستانی که تشریف میارن داروخونه و آنتی بیوتیک بدون نسخه میخوان ، به قرآن ضرر داره . من به خاطر خودتون میگم . الان باکتریا نسبت به دارو ها دارن به شدت مقاوم میشن و دلیلش هم همین مصرف بی رویه ی آنتی بیوتیک هست . تا یه ذره ته گلوتون میسوزه نیاین به زور از من سفکسیم نخواین لطفا . بیشترین داروهایی که توی این مدت بدون نسخه خواستن از من ،سفکسیم و  آمپول دگزا متازون بوده . اگر مریض اصرار کنه و با وجود توضیحاتی که میدم پافشاری کنه و بخواد بهش میدم . خدا منو ببخشه . حوصله ی جر و بحث ندارم . کامل توصیح میدم بعد با لحن بدی باز میگن عیب نداره میخوایم مریض شیم .

چند وقت پیش یه آقایی اومد آمپول دگزا میخواست . آقای صاحب داروخونه هم نبود . من بودم و خانومه نسخه پیچ . آقاهه روی صورتش جای بخیه بود و گوشش شکسته بود و خلاصه قیافش ترسناک بود . گفت دگزا میخوام خانومه نسخه پیچ گفت نداریم . صداشو برد بالا گفت ندارین یا نمیدین . ؟ من گفتم بدون نسخه نمیشه . صداشو بالاتر برد و گفت باید بشه . من میخوام قبلا هم گرفتم . گفتم از ما گرفتین ؟ گفت نه از داروخونه ی نزدیک شما . گفتم ما واسه خاطر خودتون میگیم ضرر داره بی رویه مصرف کنین . گفت نه ضرر نداره . هچی دیگه ترسیدیم بهش دادیم خخخخخ اگه آقای صاحب داروخونه حضور داشت نمیدادم . اما تنها بودیم ترسیدم حمله کنه :)))))))))))

6. 7سال پیش یه خواستگاری داشتم خیلی هم پسر خوبی بود البته من اون موقع کنکوری بودم و به تنها چیزی که فکر نمیکردم ازدواج بود . بعد دیروز خبر دار شدم که نامزد کرده تازگیا :دی با اینکه هیچ احساسی بهش نداشتم و حتی اگه همین الانم دوباره خواستگاری میکرد جوابم منفی بود اما الان به شدت فضولیم گرفته که ببینم نامزدش چه شکلیه :))))))) .

7.امروز رفتم پیش استادم واسه پایان نامه ! یه عالمه لواشک روی میزش بود .برداشته یه لواشک به من داده میگه بیا لواشک بخور خخخ گفتم نمیخوام ترشه دوست ندارم ،خوراکیه شیرین ندارین؟ گفت نه فقط لواشک دارم خخخ گفتم باشه پس همون لواشکو بدین لا اقل :)))) گفت چی شد تو که نمیخواستی ؟:دی

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی
هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری
هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی
سوی فلک حمله کنی زهره و مه را ببری
چند فلک گشت قمر تا به خودش راه دهی
چند گدازید شکر تا تو بدو درنگری
چند جنون کرد خرد در هوس سلسله‌ای
چند صفت گشت دلم تا تو بر او برگذری
آن قدح شاده بده دم مده و باده بده
هین که خروس سحری مانده شد از ناله گری
گر به خرابات بتان هر طرفی لاله رخی است
لاله رخا تو ز یکی لاله ستان دگری
هم تو جنون را مددی هم تو جمال خردی
تیر بلا از تو رسد هم تو بلا را سپری
چونک صلاح دل و دین مجلس دل را شد امین
مادر دولت بکند دختر جان را پدری



  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

یارا

تو هم هوای ما دارا

تو هم بشو وفادارا

مرا دگر نگهدارا


محبوبم جانا

به قلب ما تو سر دارا

کنار ما بمان مانا

فقط به ما بگو جان


آتش تر باشا

مرا به دامنت گیرا

بیار از آن جهان هر روز

به یاد ما زلیخا را


فقط فقط تو را دارم

فقط تویی تو دلدارم

به جان تو گرفتارم

جانم جان


بیا بیا بیا بگو هوا هوای ماست

چراا چرا نگاه تو دعا برای ماست

مرا دعا کن


کجا کجا صدا کنم رسد صدای ما

خدا خدا فقط به تو رسد دعای ما

مرا صدا کن


ترانه : یاحا کاشانی

آهنگساز و خواننده : علی زند وکیلی

تنظیم کننده : شهاب اکبری

میکس و مستر : امیر رودگر


لینک دانلود

امروز اتفاقی این آهنگو شنیدم ، عاشقش شدم و بار ها بار ها بار ها play کردم! گفتم شمارو هم شریک کنم در شنیدنش .

داشتم به این آهنگ گوش میدادم یه دفعه پرتاب شدم به 20 سال پیش! یاد اولین و آخرین دوست پسرم افتادم :)) 6 ساله بودم که اومدن طبقه ی بالای خونه ی ما ساکن شدن . یه روز توی حیاط خونمون داشتم بازی میکردم اومد پیشم با هزار خجالت و بدبختی نزدیک شد . سلام کرد . گفت اسمم امیر محمده ... منم اسممو بهش گفتم .  گفت چند سالته ؟ گفتم 6 . گفت منم 6 . دوست شدیم. از اون روز به بعد هر روز تا شب در حد مرگ بازی میکردیم :))

دوچرخه سواری ، توپ بازی و گرگم به هوا بازی کردنمون تا شب طول میکشید بعد که دیگه از خستگی روو به مرگ بودیم می اومد خونه ی ما منچ و مار پله بازی میکردیم.

خیلی مهربون بود . با اینکه هم سن بودیم اما مواظب من بود ( الاهیییییی ) . فقط یه اشکال داشت . یه کم سوسول بود . مثلا به زور میبردمش سوپر خوراکی میخریدم بعد واسه اونم میخریدم . میگرفت ولی نمیخورد که . می اومد زنگ خونشونو میزد از مامانش اجازه میگرفت!

میگفت بستنی بخورم؟ کیک بخورم ؟ یه بار یه تیکه نون بربری بهش دادم . زنگ زد گفت مامان نون بخورم؟

بهش گفتم محمد آخه نون که دیگه اجازه نمیخواد !!!!!!! گفت مامانم گفته باید اجازه بگیری ! منم دیگه گیر ندادم :))))

خلاصه خیلی خوش میگذشت . دو سه سال که گذشت کلاس دوم،سوم بودیم فکر کنم . بهش گفتم محمد تو باید دکتر بشی . گفت واسه چی ؟ گفتم واسه اینکه من میخوام دکتر بشم . یه کم نگام کرد . گفتم دکتر شیم هر دومون دیگه . بعد با هم عروسی کنیم :))))))))))) گفت باشه :)) گفت باید بیام خواستگاری . گفتم آره دیگه . بعد عروسی میکنیم :))

همون موقع ها بود که رفته بودن خونه ی مادر بزرگش چند روز نبودن .دلم واسش تنگ شده بود . تا اینکه یه روز رفتم دم خونشون خواهرش درو باز کرد گفت محمد خورده زمین دستش شکسته . خیلی ناراحت شدم . اومدم خونه  به مامانم گفتم .  مامانم گفت پاشو بریم گل بخریم برو دیدن دوستت .

رفتیم یه دسته گل رز خریدیم . یه دسته گل کوچولو با دو سه تا شاخه رز قرمز. مامانم گفت دوستتو بوس کن گلو بده بهش خخخخ. گلو برداشتم با خجالت و بدبختی رفتم دم خونشون . :))

دیگه لازمه بگم داشتم از خجالت میمردم یا نه؟

 مامانش و خواهراش ازم استقبال گرمی به عمل اوردن . :)) رفتم توی اتاقش خوابیده بود روی تخت . گل دادم به خواهرش .بوسم روم نشد بکنم :)) نشستم روی تخت کنارش . گفتم دستت چی شده ؟ گفت از پله افتادم . گفتم کی میتونی بیای بازی ؟ :)) گفت یه ماه دیگه

بعد دیگه ساکت شدیم . هیچی نداشتیم بگیم . مامانش واسم آب پرتقال آورد . خواهرش اومد گفت براتون داستان بخونم؟

گفتیم بخون . یه کتاب داستان آورد خوند برامون . داستان که تموم شد من پاشدم اومدم خونمون  :)  گچو که باز کرده بود دیگه من داستان داشتم . روزی 50 بار جای شکستگی دستشو نشون من میداد :)))))))))))))

اوضاع به همین منوال بود تا کلاس پنجم که اونا خونشونو اجاره دادن و رفتن .....

دیگه بی خبر بودم ازش . تا دو سال پیش که توی آپارتمانمون توی خونه ی مدیر ساختمون جلسه بود و محمد هم با باباش اومده بود من البته نبودم . واسه خودم داشتم فیلم میدیدم که مامانم اس ام اس داد گفت امیر محمد  اومده نمیخوای ببینیش ؟ :دی گفتم نه مادر جان ول کن . خجالت میکشم :))

جلسه که تموم شد مامانم اومد خونه درو که داشتم میبستم صدای پا شنیدم . درو سریع بستم از توی چشمی نگاه کردم . دیدمش. رسید به پاگردٍ ما . چند ثانیه ایستاد به در خونه ی ما نگاه کرد و رفت پایین . مامانم گفت مهندسی خونده . انگار داره ارشد میخونه . فکر کنم مهندسی برق. درست یادم نیست .

خلاصه که نمیدونم چی شد که این خاطرات زنده شد .....






  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام

توی این مدت که این وبلاگو ساختم ، مجموع نمایش ها 2379، مجموع بازدید کننده ها 1152 و مجموع نظرات 51 ....

ممکنه به نظر مضحک باشه اما من شمردم که چه تعداد از نظر ها رو کدوم یکی از دوستام نوشتن .

47 نظر مربوط به لیلی ، مرتضی ، سوری و زهره . کلا هم 6 نفر واسه من نظر گذاشتن.

وقتی از بین 1152 نفر ، فقط 6 نفر نظر میدن ، به نظرم معنای خاصی رو القا میکنه . البته باید بدون تعارف بگم که همین 51 نظر بسیار برای من ارزشمنده . یعنی مثلا هر یه نظری که دوستام میذارن به اندازه ی 30 تا نظر خوشحالم میکنه اما در هر حال جای تعجب داره که کسی رغبت نمیکنه برام چیزی بنویسه غیر از دوستام.

شاید واقعا دارم مزخرف مینویسم و دوستام هم توی رودربایستی نظر میدن . وگرنه حداقل یه آدم غریبه باید یه عطسه ای سرفه ای چیزی میکرد من بفهمم غیر از دوستام کسی این نوشته ها واسش جالبه

اگه اینطوره ترجیح میدم یا دیگه ننویسم یا با عرض شرمندگی از دوستانی که نظر میدن ، نظراتو ببندم که کسی مجبور به کاری نشه .

چون اگه قراره من برای دوستام بنویسم که ایمیل و آدرس وبلاگ همشونو دارم و هر موقع دلم تنگ شد با هاشون ارتباط برقرار میکنم .

واقعا نمیخوام کسی مجبور به نظر دادن باشه .

واسه پست قبل فقط لیلی نظر داده ........ تازه کلی خواهش تمنا کرده بودم و کمک خواسته بودم . بگذریم

شاید با توجه به اینکه این روزا سرم هم یه کم شلوغه و کلی درس نخونده دارم و پایان نامه هم اعصاب فولادی میخواد گهگاه سر کار رفتن هم هست بهتر باشه که مدتی ننویسم .


ای توبه ام شکسته ، از تو کجا گریزم؟

ای در دلم نشسته ، از تو کجا گریزم؟

ای نور هر دو دیده ، بی تو چگونه بینم؟

وی گردنم ببسته ، از تو کجا گریزم؟

ای شش جهت ز نورت ، چون آینه ست شش رو

وی روی تو خجسته ، از تو کجا گریزم؟

دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته

جان نیز گشت خسته ، از تو کجا گریزم؟

گر بندم این بصر را ، ور بسکلم نظر را

از دل نه ای گسسته ، از تو کجا گریزم؟

مولانا





  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام :) خوبین ؟ خوشین ؟ چه خبرا؟ اوضاع خوبه؟

در ابتدا لازم میدونم که مطلبی رو باهاتون در میون بذارم :))  بنده سهوا طی یک مدت کوتاه تقریبا 2 ماه ، 55 گیگ اینترنت شارژ کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  مقداریش تقصیر خودم بود مقداریش تقصیره شرکت . خلاصه 3 روز پیش بهشون زنگ زدم . گفتن شما 3 روز فرصت دارین این 55 گیگ رو مصرف کنین . من گفتم really ?:)) بعذ گفتم are you sure ?خخخخ  گفتن بله . :))))))))))  بعد گفتن حالا چون شمایی فردا زنگ بزن با مدیر فروش حرف بزن!

فرداش زنگ زدم گفتم نمیتونم توی 3 روز 55 گیگو مصرف کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتن باهاتون تماس میگیریم . یک ساعت بعد زنگ زدن گفتن بهت 1 ماه فرصت میدیم :))))))))))) گفتم خب به هر حال 30 روز بهتر از 3 روزه :))

حالا یه لطفی کنین اسم هر فیلمی که دیدین و قشنگ بوده رو بگین من دانلود کنم :))))))))))))) ترجیحا رمانتیک خانوادگی و کمدی :))))))))) آخرش هم شاد باشه :))) غم و غصه و جنگ و خونریزی نباشه . خواهش میکنم . پیلیزززززززززز . این 55 تا باید تا 28 روز دیگه تموم شه ها . به جز فیلم هر چیز دیگه ای هم که جالبه و ارزش دانلود داره مثه کتاب صوتی مثه رفرنس و کتاب . هر چی آغا هر چی

مرتضی جان به جز فیلم the help چی رو دانلود کنم ؟ :)) راستی به برنامه های آشپزی هم علاقه ندارم :)) موادشون سخته در دسترس نیست

لیلی تو فیلم زیاد میبینی بدو بیا بگو

حافظ نوشت : در بهای بوسه ای ، جانی طلب میکنند، این دلستانان، الغیاث!

سعدی جانم میفرماید :

بنده وار آمدم به زنهارت

که ندارم سلاح پیکارت

متفق میشوم که دل ندم

معتقد میشوم دگر بارت

مشتری را دگر بار روی تو نیست

من بدین مفلسی خریدارت

غیرتم هست و اقتدارم نیست

که بپوشم ز چشم اغیارت

گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف

می کشم نفس و می کشم بارت

نه چنان در کمند پیچیدی

که مخلص شود گرفتارت

من هم اول که دیدمت گفتم

حذر از چشم مست خون خوارت

دیده شاید که بی تو بر نکند

تا نبیند فراق دیدارت

تو ملولی و دوستان مشتاق

تو گریزان و ما طلبکارت

چشم سعدی به خواب بیند خواب

که ببستی به چشم سحارت

تو بدین هر دو چشم خواب آلود

چه غم از چشم های بیدارت ؟


پر رو نوشت : یکی از واحدایی که این ترم دارم آزمایشگاست با یه استاده بسیار مهربان ، گوگولی مگولی و نرمال و سالم :)) من به خاطره کارای پایان نامه و تداخل با یکی دیگه از درسا دو جلسه غیبت داشتم وگفتن برو با استاد حرف بزن . رفتم گفتم استاد میشه من تایمه بعدی با یه گروه دیگه بیام ؟ چون این تایم نمیتونم بیام . گفت نه نمیشه چون تایم بعدی ظرفیتش تکمیله . گفتم یعنی اصلا جا نداره ؟ گفت نه ! گفتم باشه پس من الان میرم این واحدو حذف میکنم . با اجازتون استاد :))))))))))))  گفت حذف میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم خب چی کار کنم ؟ گفت چند نفرین ؟ گفتم من دیگه ! 1 نفر :))) گفت خب برو با تکنسین آزمایشگاه حرف بزن . حذف نکن :دی میدونم خیلی پر رو بازی بود که استادو تهدید به حذف کردم ولی چاره ای نداشتم :)))))))))))



  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام . رسیدنٍ پادشاهٍ فصل ها ، پاییزٍ زیبا رو تبریک میگم . امیدوارم سالم ، شاد و عاشق باشید :)

پاییز فصل عشقه، فصل عاشق شدنه ......

اصلا مهم نیست که واقعا عاشق کسی هستم یا نه . مهم همون حس خوبیه که دارم . نمیدونم اسمشو میشه عشق گذاشت یا نه..........فقط حالم بهتره . 

میخوام برای تو بنویسم ، برای تو که شاید اینجا رو بخونی ، شاید هیچ وقت اینجا رو نخونی . برای تو که شاید یه روز وجود خارجی پیدا کنی ، شاید هم هیچ وقت نباشی . برای تو که شاید واقعی باشی شاید هم فقط در حد یه توهم که باعث نوشتن این پست شد، باقی بمونی... فارغ از همه ی اینها الان دلم میخواد اینا رو برات بنویسم .........


توِ عزیزم: وقتی حس کردی به من علاقه داری ، در ذهنت تجسم کن منو و کم کم تمام چیزهایی رو که دارم در ذهنت از من بگیر .... اگر به نظرت زیبا هستم ، تصور کن که نیستم ... اگر اندام من رو میپسندی ، خیال کن که این اندام رو دیگه ندارم ، اگر تحصیلاتم مورده علاقته ، فکر کن تحصیل کرده نیستم . خواهش میکنم این کاری که گفتم رو انجام بده . بعد اگر هنوز هم به من علاقه داشتی روی این حس حساب کن .

اگر دیدی بدون ظاهری زیبا بدون تحصیل بدون اصالت دیگه دوستم نداری (اگه به نظرت اینها رو دارم البته !)، پس هر دختر زیبا ، اصیل و تحصیل کرده ای رو میتونی دوست داشته باشی . تفاوت من با دیگران برای تو چیه؟ اون تفاوته که برای من ارزش داره . فکر کن ، اگر دیدی تفاوتی دارم  به دوست داشتنت ادامه بده . من رو تصور کن که شاد نیستم که بیمارم که خسته ام که بی پولم که کلافه ام ، باز هم منو دوست داری ؟

خیلی مهمه که خودِ  منو دوست داشته باشی .
بدون توجه به ظاهرم ، خانوادم ، اصل و نسب ، تحصیل ، شغل ، محل ِ زندگی ......... با همه ی خصوصیات خوب و بدم . میتونی منو اینجوری دوست داشته باشی؟ منو بی دلیل دوست داشته باش ... خواهش میکنم .

ظاهر ، تحصیلات ،وضع مالی ،خانواده، اصالت و خصوصیات اخلاقی و ... مهم هستن اما اینا دلیل دوست داشتن نیستن .

ممکنه سخت باشه اما خیلی مهمه . منم در مورد تو این کارو میکنم .

میدونی شاید آدمهایی که من رو حقیقتا دوست دارن تعدادشون از انگشتهای یک دست هم کمتر باشه اما همین تعداد کم من رو بی اندازه دوست دارن . خودِ خودِ منو ، بدون توقع بدون نیاز بدون توجه به خصوصیاتم بدون توجه به هیچ چیز دیگه ای غیر من ، دوستم دارن.

من به این مدل دوست داشتن عادت دارم . من رو با شرط و شروط نخواه .............

یا من رو اصلا نخواه یا عاشقانه بخواه . من از کم خواسته شدن عذاب میکشم .

آواز داد اختر، بس روشن است امشب

گفتم ستارگان را: مه با من است امشب

بر رو به بام بالا ، از بهر الصلا را

گل چیدنست امشب می خوردنست امشب

تا روز دلبر ما اندر بر است چون دل

دستش به مهر ، ما را در گردنست امشب

تا روز زنگیان را با روم دار و گیرست

تا روز چنگیان را تنتن تنست امشب

تا روز ساغر می در گردش است و بخشش

تا روز گل به خلوت با سوسن است امشب

امشب شراب وصلت بر خاص و عام ریزم

شادی آنکه ماهت بر روزنست امشب

داوود وار ما را آهن چو موم گردد

کاهن رباست دلبر ، دل آهن است امشب

بگشای دست دل را تا پای عشق کوبد

کان زار ترس دیده در مامن است امشب

بر روی چون زر من ای بخت بوسه میده

کاین زر گازدیده در معدنست امشب

آن کو به مکر و دانش میبست راه ما را

پالان خر برو نه ، کو کودنست امشب

شمشیر آبدارش پوسیده ست و چوبین

وان نیزه ی درازش چون سوزنست امشب

خرگاه عنکبوتست آن قلعه ی حصینش

برگستوان و خودش چون روغن است امشب

خاموش کن که طامع الکن بود همیشه

با او چه بحث داری ؟ کو الکنست امشب

مولانا

پی نوشت : لیلی دلمون واست تنگ میشه زودتر سروع به نوشتن کن پیلیزززز

فیلم نوشت : فیلم کمپ X-ray با بازی پیمان معادی رو دیدم . خیلی قشنگ بود .






  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

مورد علاقه های من

ویلا  های مورد علاقم








خیلی خوشگلن مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فصلهای مورد علاقه ی من به ترتیب : بهار. پاییز. زمستون . تابستون
غذای مورد علاقه من فسنجون (شیرین)
میوه های مورد علاقه : گردو . هندونه . نارنگی . گوجه سبز . خرمالو ( به جز کیوی و خربزه همه ی میوه ها رو دوست دارم )
رنگ مورد علاقه ی من : بستگی داره که اون رنگ برای چی باشه لباس ، ماشین ، اتاق ...( اما در حالت کلی رنگ سفید و بنفش )
هنر پیشه ی مورد علاقه : جانی دپ :))
ماشین مورد علاقه : پورشه پانامرا ، بی ام و X6، مزدا 2 .
موزیک مورد علاقه : پاپ
خوراکی مورد علاقه : شکلات و پاستیل :))
بچه ی مورد علاقه : پسر :))))))))))))))) ( همیشه دلم میخواست یه پسر داشتم اسمشو هم میذاشتم آراد بعد آری صداش میکردم ، قسمت نشد :)) چون اگه ازدواج کنم فک نکنم دلم بخواد بچه دار شم دیگه )
منطقه ی مورد علاقه واسه زندگی : از کوچه پس کوچه های دروس خوشم میاد .. در آینده حتما اونجا رو واسه زندگی انتخاب میکنم .
هوای مورد علاقه : بارونی
کتاب مورد علاقه : رمان های عاشقانه ای که اخرش شاد تموم شه :)))))))))) داستان های کوتاه جمالزاده .  رمانهای محمد علی افغانی . اخیرا سیندخت رو خوندم قشنگ بود .
شاعر مورد علاقه : مولانا .حافظ . سعدی . اردلان سرفراز . محمد علی بهمنی . قیصر امین پور
گل مورد علاقه : رز . مریم ( کلا عاشقه گلم )
رشته ی مورد علاقه : رشته ی خودم :)) البته ادبیات فارسی رو هم دوست دارم
دیگه چیزی یادم نمیاد


مرتضی : من و لیلی سر فیلمه the help اذیتت کردیم .
لیلی : من و مرتضی سر هنرپیشه ی منشوری اذیتت کردیم
الان این لطف رو در حقتون میکنم . میتونین هر سوالی خواستین (شخصی یا غیر شخصی )از من بپرسین جواب میدم  و  بدون سانسور منتشرش میکنم . در عوض هم دست نشین منو اذیت نکنین :)))))))))))
  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰
سلام
خوبین ؟ خوشین ؟ این روزای آخر تعطیلاتم هی تند تند پست میذارم :)) بعد دیگه قول میدم کمتر بیام :))
بذارین اول چند بیت از حافظ براتون بنویسم بعد یه داستانی واستون تعریف کنم .

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست ؟

این متن براساس واقعیت است :

دوستان مشترکی با برادر جانمان داریم . چند سال پش دوست برادرم با دختری آشنا شد . بالطبع وقتی با اون دختر دوست شد ، با هم با اون دختر در ارتباط قرار گرفتیم . با هم بیرون میرفتیم چند بار خونه ی دوست برادرم چند بار خونه ی اون دختر .
دختر ، اصیل و با خانواده و تحصیل کرده و کدبانو به معنای واقعی . از غذاها و شیرینی هایی که میپخت واقعا آدم کیف میکرد.  وضع مالیشون هم خوب بود .یکی از دیوارهای اتاقش کتابخونه بود با تعداد خیلی زیااااددد کتاب که همشونو خونده بود . 5 سال از من بزرگتر بود . از نظر ظاهری از 10 نمره بهش نمره ی 4 رو میدم .
پسر هم خیلی اصیل و اصل و نسب دار تحصیل کرده وضع مالی متوسط . از نظر ظاهر از 10 بهش میدم 9.
وقتایی که دور هم جمع بودیم پسر به شوخی همیشه دخترو مسخره میکرد!  از هیکلش از لباسش از علایقش ... هر چی که پیش می اومد . برای من قابل تحمل و توجیه نبود . دختره هم همیشه میخندید یا سکوت میکرد . یککی دوباری هم به شوخی به من چیزی گفت که البته بی جواب نموند :)) . دختره اما همیشه به ما یا به خوده پسره میگفت که عاشقشه !
یعنی به نظرم زیادی از حد میگفت! طوری که مثلا میگفت بدون اون نمیتونم زندگی کنم . در مدت دوستیشون همیشه پسره میگفت که قصد ازدواج نداره . اما دختره همیشه امیدوار بود که بالاخره تصمیم پسر عوض شه .
من با دختره دوست شده بودم دیگه به مرور . با هم کلاس ورزش ثبت نام کرده بودیم و ارتباطمون بیشتر شده بود . بعد چند باری که با پسره دعواشون شده بود زنگ میزد به من درد دل میکرد و گله میکرد . یکی دوباری هم گفت اون خیلی خوب بود ولی یکی زیر پاش نشسته و با من بد شده ( منظورش من و برادرم بودیم خخخخ چون ما دوستای مشترک بودیم و در اعماق وجودش یه مقدار به ما بدبین بود . نمیدونم چرا ؟:))))))) یعنی حتی یه بار مستقیما به برادرم گفت که تو بهش چیزی گفتی ؟؟:)) در حالی که کلا اخلاقه پسره همین مدلی بود . بعد به ما چه ربطی داشت اصلا ؟
به شدت میخواست پسرو کنترل کنه . دایما زنگ میزد بهش که کجایی . کی میری کی میای الان کجایی فردا کجایی و الی آخر .
تا اینکه بالاخره پسره بهش گفت باید به هم بزنیم . و مدت طولانی جواب تلفنای دخترو نداد . دختره هم هر شب زنگ میزد به من و آه و ناله و شکوه و شکایت ....
خب من همیشه بهش توضیح میدادم که عشق یه طرفه فایده نداره و حالا که اون نمیخوادت بیخیال شو ....
اما اصلا حرف توی سرش نمیرقت . و در حالی که پسره با دختر دیگه ای آشنا شده بود این دختر همش توی فضاهای مجازی از عشق های شکست خورده و نابود شدن و این چیزا مینوشت
به طوری که دیگه من شخصا خسته شده بودم . به بدترین شکل خودشو کوچیک میکرد تا شاید رل پسره به رحم بیاد و هنوزم داره به این کارش ادامه میده البته . پسر با دوست جدیدش خوشحاله و عکسای شاد میذاره اما این دختر هنوز داره غم میخوره ....
حالا نکات مهمه این ماجرا اینه که

به نظرم کنترل کردن و آزادی ندادن به طرف مقابل اونو از آدم دور میکنه . هر کسی به جز روابط رمانتیکی که با ما ممکنه داشته باشه بذبختی و کار و زندگی خودشو داره . نمیشه هی به پر و پای هم دیگه پیچید

دوم اینکه هیچ وقت روی حساب یه دوستی نمیشه آینده ای رو با هم متصور شد . چون حتی ازدواج ها هم دوام ندارن چه برسه به دوستی ... مخصوصا که یکی از طرفین بگه که قصد ازدواج ندارم ...

سوم اینکه اگر کسی عاشقه آدم باشه هر طور شده شرایطو فراهم میکنه که بقیه ی زندگیش با هم باشن . پس لازم نیست در این راه ممارست به خرج بدین .

چهارم اینکه وقتی یکی از طرفین بگه که دیگه نمخواد ادامه بده ، دلیل ادامه دادنه اون یکی چیه؟ وقتی نمیخواد ، نمیخواد دیگه . خب اگه یکی به من بگه دوستت ندارم و باید جدا بشیم ، همین دوست نداشتنش کافیه که تمومش کنم . البته به هر حال آدم غصه میخوره ولی دیگه ادامه دادن بدون عشق فایده نداره.

پنجم وقتی با کسی تموم میکنین هی پست های غم انگیز و نفرین و آه و ناله و گریه نذارین . گدایی محبت نکنین . توی اتاقتون روی تختاون روی بالشتون گریه کنین انقدر که از اشک همه جا خیس بشه . انقدر که چشماتون سرخ بشه . ولی محبتو در فضای عمومی گدایی نکنین . به طرف مقابل هم اگه خواستین بد و بیراه بگین ولی ترحمشو نخواین.

ششم اگر دوستتون با شما بد رفتاری کرد خودتون یا خودش رو مقصر بدونین زنگ نزنین به من، بگین تقصیره توعه :)) والا به قران :))

هفتم اگر میخوایین حرفی به گوشه دوست پسرتون برسه زنگ نزنین اون حرفو به من نزنین که من بهش برسونم ، چون من بی هیچ وجه ازین کارا نمیکنم .
 هشتم اینکه اگر واقعا عاشق کسی هم هستین ( عشق واقعی مثه توی داستانا) زیاد هر لحظه بهش نگین . من عاشقه فسنجونم . ولی اگه هر روز بخورم شاید دلمو بزنه . عشق هم اگر بی رویه ابراز بشه از دهن می افته! دوم اینکه ابراز عشقتون با نیاز همراه نباشه . وقتی با عجز باشه طرف مقابل حس بدی بهش دست میده ...اینکه فکر کنه شما بهش نیاز دارین ازتون دورش میکنه .چون حس میکنه در قید و بند قرار گرفته و یک عمر فقط میخواین کنترلش کنین.
نهم این که عشق خودش ما رو پیدا میکنه ، دنبال عشق نگردید .
دهم این که با اینکه ابراز علاقه و عشق رو دوست دارم عاشق بودن رو هم . اما به نظرم معشوق بودن لذتش بیشتره . وقتی عاشقی همیشه دلهره داری تا یه اخم بهت کنه دلت میشکنه . تا یه کم توجهش کم شه دل آدم میلرزه . ولی اگه اون بیشتر عاشقت باشه میدونی که ...
پست این دوستمو توی اینستا دیدم و بهانه ای شد برای نوشتن ... ببخشید اگه طولانی بود .
پی نوشت :
همه ی کسانی که مرا میشناسند میدانند که آدم حسودی هستم  و همه ی کسانی که تو را میشناسند ........لعنت به همه ی کسانی که تو را میشناسند .
نزار قبانی

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

به آدمهای عجیب:

1. لطفا هر وقت که فقط کاری با طرف مقابل دارید با او تماس نگیرید . چون طرف مقابل بلا نسبت شما خر نیست . با این جمله شروع نکنید که فلانی خیلی دلم برایت تنگ شده ، راستی میتونی فلان کار رو برام انجام دهی ؟ حداقل در بین تماس هایی که برای کار خودتون با او میگیرید یک بار هم صرفا حالش رو بپرسید که  حس خریت رو کمتر القا کنید !  ( 90 درصد تماس هایی که از طرف دوستام با من گرفته میشه به همین شکلیه که گفتم . یا من با آدمای عجیبی دوست شدم یا کلا مردم عوض شدن )

2. دوست صمیمی و هم جنس خودتون رو که چند ساله با هم دوستید رو به یه دوست جنس مخالف که 3 ماهه باهاش دوست شدید نفروشید! چون ممکنه همون دوسته 3 ماهه حسابی حالتون رو بگیره و مجبور بشید به همون دوست هم جنس زنگ بزنید و زار بزنید و اون دوست هم جنس دیگه براش اهمیتی نداشته باشه و در حین حرف زدن شما کندی کرش بازی کنه و هر چند دقیقه یک بار یه نفسی چیزی بکشه که بفهمید گوشی قطع نشده.
همون طور که موقع ناراحتی یاد دوستتون می افتید در هنگام شادی هم یه خبری ازش بگیرید.

3. لطفا آدم شناس باشید  و اگر امکانش هست حرف طرف مقابل رو باور کنید  چون طرف مقابلتون باید هی تکرار کنه که دارم راست میگم !

4. لطفا صادق باشید . در مورد چیزهای کم اهمیت هم دروغ نگید . خواهش میکنم . چون ممکنه کسی حرفهای دروغ شما رو باور کنه .

5. اگر کسی به شما گفت دوستت دارم یا ابراز علاقه کرد ( هم جنس یا غیر هم جنس)، شاید از روی احتیاج یا نیاز یا پدر سوخته بازی نباشه . همه ی آدم ها هم این طور نیستند که از روی حساب و کتاب محبت کنن  . بعضیا محبت کردن رو دوست دارن حتی اگر در جواب دوستت دارمشون ، بگید مرسی !!!

6. اگر امکانش هست دیگران رو قضاوت نکنید . احتمال بدید که قضاوت شما به گوشش برسه و ناراحت بشه . یا ممکنه برای خودتون هم چیز مشابه ای پیش بیاد . به هر حال زمین گرده .

7. شاید کسی وجود داشته باشه که هدیه خریدن رو دوست داشته باشه و با بهانه و بی بهانه براتون چیزی بخره ، برنگردید بهش بگید: اگر کسی به من خیلی محبت کنه مطمینم که ازم چیزی میخواد و ریگی به کفششه !!!!! نهایت عوضی بازیه این حرف . بعد ممکنه دل دوستتون بشکنه و دیگه کوفتم واستون نخره که هیچی ، اس ام اس هم نده حالتونو نپرسه هم  هیچی، عکسای مسخره و ببخشید چس ناله هاتون رو هم توی اینستا لایک نکنه !!!!! و اما باز اون دوستتون دلش براتون تنگ شه و وقتی میبینتتون لبخند بیاد روی لبش ...... هیچ وقت درباره ی کسی اینجوری فکر نکنید هیچ وقت . کم پیش میاددلم خیلی بشکنه . اما در این مورد خاص واقعا ناراحت شدم .

8. همیشه لازم نیست حق به جانب باشید ، توی مدتی که عمر از خدا گرفتید هیچ اتفاقی نمی افته اگر یک بار به طرف مقابل حق بدید.

9. سعی کنید با کنایه حرف نزنید . چون ممکنه طرف مقابل متوجه نشه و اونوقت خیلی گناه داره . حرفتون رو واضح و روشن بگید فوقش ناراحت میشه فوقش قهر میکنه ولی پوشیده و سر بسته حرف نزنید خواهش میکنم ..

10. ممکنه آدم خوبی نباشیم اما میتونیم سعی کنیم بهتر بشیم . همیشه طلبکار نباشیم . همیشه خودمون رو مورد ظلم نبینیم . همیشه از دیگران توقع و انتظار نداشته باشیم.

11. فکر نکنیم فقط ما خوبیم بقیه بدن . همه ی ما نکات مثبت و منفی رو داریم . به جای اینکه روی ایرادات دیگران و محاسن خودمون تمرکز کنیم ، روی ایرادات خودمون و محاسن دیگران تمرکز کنیم.

* برای مدت یک هفته قضاوت نکنیم ، غیبت نکنیم ، حسد نورزیم، محبتمون رو دریغ نکنیم ، خوش بین باشیم ، از کسی توقع نداشته باشیم . دیگران و خودمون رو در قید و بند نذاریم . برای یک هفته همه چی رو بپرسیم به دست خدا . اگر بد بود فقط یک هفته رو از دست دادیم اما اگر خوب بود تمام عمر راحت زندگی میکنیم .

پی نوشت : حالا که قراره قضاوت و غیبت نکنیم پس دلم میخواد آخرین انرژی منفیمو ثبت کنم خخخ  :

من تا یک ماه پیش به هیچ وجه کسی رو که نمیشناختم توی اینستا  اجازه نمیدادم منو فالو کنن و اکسپت نمیکردم تقاضاشونو . تا اینکه طی یک ماه اخیر دیگه به سخت گیری قبل نبودم .و 4 نفر رو اجازه ی فالو بهشون دادم که نمیشناختمشون و فقط به علت دوستان مشترکی کهه توی لیستشون دیدم قبول کردم .  . آخرین نفرشون روز دوشنبه صبح بود . به این شکل که این آقا درخواست فرستاد من قبل از این که قبول کنم خودم درخواست فالو کردنه ایشونو دادم  که ببینم اصلا دوست مشترک داریم یا نه که ایشون خواست منو فالو کنه! عکساشو دیدم و لیست دوستاشو دیدم . دوست مشترک نداشتیم اما دو سه تا پیجی که من فالو کرده بودم این آقا هم فالو کرده بود . خلاصه منم اکسپت کردم.

البته نمیشه به ظاهر قضاوت کرد ولی عکساشو که دیدم ، به نظرم رسید که 4 سالی از من کوچیکتره! بعد دانشجوی phd بود! بعد آدرس اینستا ش اسم و فامیلیش بود . :)) آخه بعضیا هستن مثلا مینویسن بابک 564 اس . بعد اونا رو که اگه نشناسم اصلا اکسپت نمیکنم :))))))))) یعنی چی !!!! . خلاصه به نظرم اومد که اشکالی نداره اگه منو فالو کنه .

اما اشتباه کرده بودم !!!!!! توی زندگیم از هیچ کاری انقدر پشیمون نبودم که از اکسپت کردنه این آقا .

ساعت 7 غروب دیدم توی دایرکت پیام داده سلام علیک کرده . جواب سلامشو دادمو  گفتم بفرمایید؟  احوال پرسی کرد و گفت میشه بیشتر آشنا شیم؟ گفتم : بله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت قصد بدی ندارم و قصدم آشنایی در جهته ازدواجه و زیر نظر خانواده ها ( همشون اولش همینو میگن ) ( روش خیلی قدیمی واسه جلب اعتماد دخترا . ماله دهه ی 70 و نهایتا اواسط 80 ! ) .

گفتم نه آقا متاسفم .

دیگه شروع شد!!!!!!!!!!!!!

التماس و خواهش که من به شما حس دارم !!!! گفتم شما با چند تا عکس به من حس پیدا کردین ؟ این چه جور حسیه دیگه!؟

گفت باورش سخته ولی حس پیدا کردم ! گفتم بله غیر قابل باوره . گفت من اگه میخواستم دختر بازی کنم ، نمی اومدم به شما همچین پیشنهادی بدم !

شروع کرد به جون مادرش قسم خوردن که قصد بدی نداره و از من خوشش اومده و من خیلی خوشگلم :))))))))))))))))))))))))) گفتم یعنی از روی ظاهر ؟؟؟؟/ گفت خب نه ! ظاهر یکیشه ! از پست های دیگه معلومه شخصیتت چه جوریه .!

بعد شروع کرد به خر کردن من! که چهره ی شما خیلی خاصه ! هیشکی شبیه شما ندیدم . گفت شبیه دخترای خارجی هستی ! ( اینو که گفت ترکیدم از خنده ) گفتم کدوم کشور ؟ گفت  ترکیه :)))))))))))))))) ( ترکا اکثرا بلوند و چشم روشنن . من با چشم مشکی و پوسته تیره شبیه ترکام ؟)

خلاصه گفتم آقا جواب من منفیه و علاقه ای به آشنایی ندارم و نحوه ی آشناییمون هم که اصلا جالب نیست! ( پس فردا به بچم بگم باباتو از ینستاگرام پیدا کردم خخخخ)

بعد گفتم اصلا شما مگه میدونین من چند سالمه؟ گفت مطمینن از من کوچیکترین . گفتم ولی من مطمین نیستم ( خیلیbaby face بود!)

گفت من 68 ام . ( انقدر خوشحال شدم که) گفتم من 67 ام . شما کوچیکتری . اصلا این رابطه ایراد داره و موفق باشید و داشتم خدافظی میکردم که گفت مامانم از بابام بزرگتره مگه چه اشکالی داره؟

گفتم من یه سال از درسم مونده 2 سال طرح . اصلا قصد ازدواج ندارم! گفت صبر میکنم 3 سال ! گفت هر جای ایران باشی مرتب میام بهت سر میزنم تا طرحت تموم شه ! ( دلم میخواست خودمو خفه کنم و دستم بشکنه آدمی که نمیشناسمو اد نکنم)

دیگه داشتم روانی میشدم که گفت شمارتو بده توی تلگرام در ارتباط باشیم که قبول نکردم . هر چی اصرار کرد بی فایده بود .

بعد گفت در آینده برنامتون چیه میخواین ایران بمونین؟ گفتم شما چه طور ؟( میخواستم هر چی اون میگه من برعکسشو بگم ) گفت من ترجیح میدم برم. من گفتم من میخوام بمونم. گفت خب منم اگه ازدواج کنم خانومم بخواد بمونه میمونم !!! ( خدایااااااااااااااا)

( تمام این مدت باهاش مدارا میکردم به خاطر عکسام ! گفتم با بحث و دعوا اگه مواجه شه یه وقت میره یه پیج فیک با عکسای من درست میکنه باعث اذیتم میشه. تنها دلیلم همین بود وگرنه اون روی سگم بالا میاومد ! )

حالا دلم میخواد بلاکش کنم . به نظرتون احتمالش هست که از عکسای من اسکرین شات گرفته یاشه و اگه ببینه بلاک شده حرصش بگیره و اذیت کنه؟

نمیدونم چی کار کنم ؟ آخه همه شانس دارن من ننه ی شمس الله! این دیگه چه داستانی بود آخه ؟؟؟؟؟؟؟ چی کار کنم حالا؟

پسره ی پر رو به من میگه من دوستت دارم !!! همیشه دنبال عشق میگشتم تا تو رو دیدم !!!!!!!!!!!! گفتم عشقی که با 4 تا عکس باشه یه هفته دیگه از بین میره! گفتم شما یه هفته صبر کن اگه از بین نرفت بیا :)) . اینا منو واقعا چی فرض کردن؟ مردم چند سال با هم دوست میمونن بعد به فکر ازدواج می افتن ! اونوقت بعد از دو ساعت با من از ازدواج حرف میزنه ! میگه دوستت دارم !!!!!!! این دوستت دارم ، نفرت انگیز ترین دوستت دارمی بود که تا حالا شنیدم ! وقتی از ظاهرم تعریف میکرد چندش آور ترین چیز بود . مخصوصا معذرت خواهیه قبلش . مثلا میگفت ببخشید اینو میگم اما خیلی خوشگلی ! ببخشید اینو میگم ولی اجزای صورتت باحاله ! ببخشید اینو میگم خوش استایلی !!!!!!!! منم گفتم ببخشید اینو میگم ولی شما دارید منو معذب میکنید میشه از تعریف کردن از من دست بکشید و منو بیشتر از این ناراحت نکنید ؟؟؟؟؟؟؟ انقدر اعصابم خورد شده بود که سر درد گرفتم . بعد گفتم سرم درد گرفته ( بلکه خجالت بکشه ول کنه بره ) گفت بمیرم الهی . دردت بخوره به جون من ( آیکون اوغ زدن ). به هر حال خدافظی کردیم و ایشون رفتن که به خاطر من صبر کنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بچه تو رو خدا یه راهنمایی کنین منو .




  • مانا مانا