فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام . خوبین ؟ :)

دیدم چند روزه پست نذاشتم گفتم بیام یه سری بزنم :دی

1. خبر خاصی نیست همه چی تقریبا مثه همون ده روز پیشه که پست گذاشتم . مشغول درس و دانشگاه و پایان نامه و کار و این چیزا . کلی مطلب برای خوندن دارم که امیدوارم اراده یاری کنه و من شروع به خوندن کنم . :)) . آخه خیلی زیاده اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم . خیلی دوست دارم این پی دی اف ها و مطالب علمی به درد بخوری که دارم و کتابایی که نخوندمو هر چه زودتر شروع به خوندنشون کنم. البته این علاقه همیشه در من بود و هست اما اراده نیست :))))) از وقتی که میرم داروخونه و عملا درگیر میشم بیشتر دلم میخواد که بخونم و بدونم . تا حالا هر چی خوندم فقط در حد پاس کردن بوده اما الان به صورت تجربی نیاز به یادگیری رو حس میکنم . خلاصه نظرم اینه که اگه خیلی خیلی هم دانشجوی درس خونی باشین تا وارد کار نشین چیزی یادتون نمیمونه . فرق دانشجوهای پزشکی با ما اینه . اونا از نزدیک مریضا رو میبینن و باهاشون درگیرن و تجربه میکنن همه چی رو و توی ذهنشون میمونه . اما ما چی ؟ هی 6 سال بشین حفظ کن!  به نظرم داروساز خوب اونیه که دایما در حال مطالعه کردن باشه به اضافه ی اینکه توی محل کارش تجربه کسب کنه .

2. هوا گرمه یا من گرممه؟ یعنی چی ؟ پاییزه مثلا !!!!!!!! هوا ده نفره ست به جای دو نفره . والا به خدا . البته واسه ما سینگل های طفلکی بدم نیست خخخخ دلم هوای خنک و بارون میخواد لطفا .

3. من یه سوالی برام ایجاد شده . چرا یه سری از خانوما میان توی داروخونه ، قیافه ی مشکوکی به خودشون میگیرن ، اطرافو نگاه میکنن ، هی به من نزدیک و نزدیک تر میشن و در آخر با صدایی که به زحمت شنیده میشه میگن خانوم دکتر baby check میخوام؟ خب من درمورد بعضی چیزا بهشون حق میدم که مثلا خجالت بکشن . ولی بیبی چک دیگه انقدر خجالت داره؟ بعد اونوقت من خودم که بهشون نمیدم باید به آقا یا خانومی که اونجان بگم براشون بیارن . بعد نمیتونم برم توی گوش نسخه پیچمون بگم که. در نهایت همه میفهنم که ایشون چی میخواسته!

البته به نظرم اینجور چیزا باید توی داروخونه یه جایی  در دسترس باشه که خود مشتریا بتونن بردارن و انقدر خجالت نکشن .

4. چند وقت پیش دو تا دختر 14،15 ساله اومدن داروخونه و بیبی چک و قرص جلوگیری از بارداری گرفتن !! هی با هم اولش مشورت کردن که چی بگن و چه جوری مطرح کنن و در نهایت خواستشونو گفتن . من نمیخوام مردمو قضاوت کنم ولی توی این سن و سال که بودم فکر میکردم مامان بابا ها دعا میکنن خدا بچه بهشون میده :))))))))))))))

5. دوستانی که تشریف میارن داروخونه و آنتی بیوتیک بدون نسخه میخوان ، به قرآن ضرر داره . من به خاطر خودتون میگم . الان باکتریا نسبت به دارو ها دارن به شدت مقاوم میشن و دلیلش هم همین مصرف بی رویه ی آنتی بیوتیک هست . تا یه ذره ته گلوتون میسوزه نیاین به زور از من سفکسیم نخواین لطفا . بیشترین داروهایی که توی این مدت بدون نسخه خواستن از من ،سفکسیم و  آمپول دگزا متازون بوده . اگر مریض اصرار کنه و با وجود توضیحاتی که میدم پافشاری کنه و بخواد بهش میدم . خدا منو ببخشه . حوصله ی جر و بحث ندارم . کامل توصیح میدم بعد با لحن بدی باز میگن عیب نداره میخوایم مریض شیم .

چند وقت پیش یه آقایی اومد آمپول دگزا میخواست . آقای صاحب داروخونه هم نبود . من بودم و خانومه نسخه پیچ . آقاهه روی صورتش جای بخیه بود و گوشش شکسته بود و خلاصه قیافش ترسناک بود . گفت دگزا میخوام خانومه نسخه پیچ گفت نداریم . صداشو برد بالا گفت ندارین یا نمیدین . ؟ من گفتم بدون نسخه نمیشه . صداشو بالاتر برد و گفت باید بشه . من میخوام قبلا هم گرفتم . گفتم از ما گرفتین ؟ گفت نه از داروخونه ی نزدیک شما . گفتم ما واسه خاطر خودتون میگیم ضرر داره بی رویه مصرف کنین . گفت نه ضرر نداره . هچی دیگه ترسیدیم بهش دادیم خخخخخ اگه آقای صاحب داروخونه حضور داشت نمیدادم . اما تنها بودیم ترسیدم حمله کنه :)))))))))))

6. 7سال پیش یه خواستگاری داشتم خیلی هم پسر خوبی بود البته من اون موقع کنکوری بودم و به تنها چیزی که فکر نمیکردم ازدواج بود . بعد دیروز خبر دار شدم که نامزد کرده تازگیا :دی با اینکه هیچ احساسی بهش نداشتم و حتی اگه همین الانم دوباره خواستگاری میکرد جوابم منفی بود اما الان به شدت فضولیم گرفته که ببینم نامزدش چه شکلیه :))))))) .

7.امروز رفتم پیش استادم واسه پایان نامه ! یه عالمه لواشک روی میزش بود .برداشته یه لواشک به من داده میگه بیا لواشک بخور خخخ گفتم نمیخوام ترشه دوست ندارم ،خوراکیه شیرین ندارین؟ گفت نه فقط لواشک دارم خخخ گفتم باشه پس همون لواشکو بدین لا اقل :)))) گفت چی شد تو که نمیخواستی ؟:دی

هم نظری هم خبری هم قمران را قمری
هم شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکری
هم سوی دولت درجی هم غم ما را فرجی
هم قدحی هم فرحی هم شب ما را سحری
هم گل سرخ و سمنی در دل گل طعنه زنی
سوی فلک حمله کنی زهره و مه را ببری
چند فلک گشت قمر تا به خودش راه دهی
چند گدازید شکر تا تو بدو درنگری
چند جنون کرد خرد در هوس سلسله‌ای
چند صفت گشت دلم تا تو بر او برگذری
آن قدح شاده بده دم مده و باده بده
هین که خروس سحری مانده شد از ناله گری
گر به خرابات بتان هر طرفی لاله رخی است
لاله رخا تو ز یکی لاله ستان دگری
هم تو جنون را مددی هم تو جمال خردی
تیر بلا از تو رسد هم تو بلا را سپری
چونک صلاح دل و دین مجلس دل را شد امین
مادر دولت بکند دختر جان را پدری



  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

یارا

تو هم هوای ما دارا

تو هم بشو وفادارا

مرا دگر نگهدارا


محبوبم جانا

به قلب ما تو سر دارا

کنار ما بمان مانا

فقط به ما بگو جان


آتش تر باشا

مرا به دامنت گیرا

بیار از آن جهان هر روز

به یاد ما زلیخا را


فقط فقط تو را دارم

فقط تویی تو دلدارم

به جان تو گرفتارم

جانم جان


بیا بیا بیا بگو هوا هوای ماست

چراا چرا نگاه تو دعا برای ماست

مرا دعا کن


کجا کجا صدا کنم رسد صدای ما

خدا خدا فقط به تو رسد دعای ما

مرا صدا کن


ترانه : یاحا کاشانی

آهنگساز و خواننده : علی زند وکیلی

تنظیم کننده : شهاب اکبری

میکس و مستر : امیر رودگر


لینک دانلود

امروز اتفاقی این آهنگو شنیدم ، عاشقش شدم و بار ها بار ها بار ها play کردم! گفتم شمارو هم شریک کنم در شنیدنش .

داشتم به این آهنگ گوش میدادم یه دفعه پرتاب شدم به 20 سال پیش! یاد اولین و آخرین دوست پسرم افتادم :)) 6 ساله بودم که اومدن طبقه ی بالای خونه ی ما ساکن شدن . یه روز توی حیاط خونمون داشتم بازی میکردم اومد پیشم با هزار خجالت و بدبختی نزدیک شد . سلام کرد . گفت اسمم امیر محمده ... منم اسممو بهش گفتم .  گفت چند سالته ؟ گفتم 6 . گفت منم 6 . دوست شدیم. از اون روز به بعد هر روز تا شب در حد مرگ بازی میکردیم :))

دوچرخه سواری ، توپ بازی و گرگم به هوا بازی کردنمون تا شب طول میکشید بعد که دیگه از خستگی روو به مرگ بودیم می اومد خونه ی ما منچ و مار پله بازی میکردیم.

خیلی مهربون بود . با اینکه هم سن بودیم اما مواظب من بود ( الاهیییییی ) . فقط یه اشکال داشت . یه کم سوسول بود . مثلا به زور میبردمش سوپر خوراکی میخریدم بعد واسه اونم میخریدم . میگرفت ولی نمیخورد که . می اومد زنگ خونشونو میزد از مامانش اجازه میگرفت!

میگفت بستنی بخورم؟ کیک بخورم ؟ یه بار یه تیکه نون بربری بهش دادم . زنگ زد گفت مامان نون بخورم؟

بهش گفتم محمد آخه نون که دیگه اجازه نمیخواد !!!!!!! گفت مامانم گفته باید اجازه بگیری ! منم دیگه گیر ندادم :))))

خلاصه خیلی خوش میگذشت . دو سه سال که گذشت کلاس دوم،سوم بودیم فکر کنم . بهش گفتم محمد تو باید دکتر بشی . گفت واسه چی ؟ گفتم واسه اینکه من میخوام دکتر بشم . یه کم نگام کرد . گفتم دکتر شیم هر دومون دیگه . بعد با هم عروسی کنیم :))))))))))) گفت باشه :)) گفت باید بیام خواستگاری . گفتم آره دیگه . بعد عروسی میکنیم :))

همون موقع ها بود که رفته بودن خونه ی مادر بزرگش چند روز نبودن .دلم واسش تنگ شده بود . تا اینکه یه روز رفتم دم خونشون خواهرش درو باز کرد گفت محمد خورده زمین دستش شکسته . خیلی ناراحت شدم . اومدم خونه  به مامانم گفتم .  مامانم گفت پاشو بریم گل بخریم برو دیدن دوستت .

رفتیم یه دسته گل رز خریدیم . یه دسته گل کوچولو با دو سه تا شاخه رز قرمز. مامانم گفت دوستتو بوس کن گلو بده بهش خخخخ. گلو برداشتم با خجالت و بدبختی رفتم دم خونشون . :))

دیگه لازمه بگم داشتم از خجالت میمردم یا نه؟

 مامانش و خواهراش ازم استقبال گرمی به عمل اوردن . :)) رفتم توی اتاقش خوابیده بود روی تخت . گل دادم به خواهرش .بوسم روم نشد بکنم :)) نشستم روی تخت کنارش . گفتم دستت چی شده ؟ گفت از پله افتادم . گفتم کی میتونی بیای بازی ؟ :)) گفت یه ماه دیگه

بعد دیگه ساکت شدیم . هیچی نداشتیم بگیم . مامانش واسم آب پرتقال آورد . خواهرش اومد گفت براتون داستان بخونم؟

گفتیم بخون . یه کتاب داستان آورد خوند برامون . داستان که تموم شد من پاشدم اومدم خونمون  :)  گچو که باز کرده بود دیگه من داستان داشتم . روزی 50 بار جای شکستگی دستشو نشون من میداد :)))))))))))))

اوضاع به همین منوال بود تا کلاس پنجم که اونا خونشونو اجاره دادن و رفتن .....

دیگه بی خبر بودم ازش . تا دو سال پیش که توی آپارتمانمون توی خونه ی مدیر ساختمون جلسه بود و محمد هم با باباش اومده بود من البته نبودم . واسه خودم داشتم فیلم میدیدم که مامانم اس ام اس داد گفت امیر محمد  اومده نمیخوای ببینیش ؟ :دی گفتم نه مادر جان ول کن . خجالت میکشم :))

جلسه که تموم شد مامانم اومد خونه درو که داشتم میبستم صدای پا شنیدم . درو سریع بستم از توی چشمی نگاه کردم . دیدمش. رسید به پاگردٍ ما . چند ثانیه ایستاد به در خونه ی ما نگاه کرد و رفت پایین . مامانم گفت مهندسی خونده . انگار داره ارشد میخونه . فکر کنم مهندسی برق. درست یادم نیست .

خلاصه که نمیدونم چی شد که این خاطرات زنده شد .....






  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام

توی این مدت که این وبلاگو ساختم ، مجموع نمایش ها 2379، مجموع بازدید کننده ها 1152 و مجموع نظرات 51 ....

ممکنه به نظر مضحک باشه اما من شمردم که چه تعداد از نظر ها رو کدوم یکی از دوستام نوشتن .

47 نظر مربوط به لیلی ، مرتضی ، سوری و زهره . کلا هم 6 نفر واسه من نظر گذاشتن.

وقتی از بین 1152 نفر ، فقط 6 نفر نظر میدن ، به نظرم معنای خاصی رو القا میکنه . البته باید بدون تعارف بگم که همین 51 نظر بسیار برای من ارزشمنده . یعنی مثلا هر یه نظری که دوستام میذارن به اندازه ی 30 تا نظر خوشحالم میکنه اما در هر حال جای تعجب داره که کسی رغبت نمیکنه برام چیزی بنویسه غیر از دوستام.

شاید واقعا دارم مزخرف مینویسم و دوستام هم توی رودربایستی نظر میدن . وگرنه حداقل یه آدم غریبه باید یه عطسه ای سرفه ای چیزی میکرد من بفهمم غیر از دوستام کسی این نوشته ها واسش جالبه

اگه اینطوره ترجیح میدم یا دیگه ننویسم یا با عرض شرمندگی از دوستانی که نظر میدن ، نظراتو ببندم که کسی مجبور به کاری نشه .

چون اگه قراره من برای دوستام بنویسم که ایمیل و آدرس وبلاگ همشونو دارم و هر موقع دلم تنگ شد با هاشون ارتباط برقرار میکنم .

واقعا نمیخوام کسی مجبور به نظر دادن باشه .

واسه پست قبل فقط لیلی نظر داده ........ تازه کلی خواهش تمنا کرده بودم و کمک خواسته بودم . بگذریم

شاید با توجه به اینکه این روزا سرم هم یه کم شلوغه و کلی درس نخونده دارم و پایان نامه هم اعصاب فولادی میخواد گهگاه سر کار رفتن هم هست بهتر باشه که مدتی ننویسم .


ای توبه ام شکسته ، از تو کجا گریزم؟

ای در دلم نشسته ، از تو کجا گریزم؟

ای نور هر دو دیده ، بی تو چگونه بینم؟

وی گردنم ببسته ، از تو کجا گریزم؟

ای شش جهت ز نورت ، چون آینه ست شش رو

وی روی تو خجسته ، از تو کجا گریزم؟

دل بود از تو خسته، جان بود از تو رسته

جان نیز گشت خسته ، از تو کجا گریزم؟

گر بندم این بصر را ، ور بسکلم نظر را

از دل نه ای گسسته ، از تو کجا گریزم؟

مولانا





  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام :) خوبین ؟ خوشین ؟ چه خبرا؟ اوضاع خوبه؟

در ابتدا لازم میدونم که مطلبی رو باهاتون در میون بذارم :))  بنده سهوا طی یک مدت کوتاه تقریبا 2 ماه ، 55 گیگ اینترنت شارژ کردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!  مقداریش تقصیر خودم بود مقداریش تقصیره شرکت . خلاصه 3 روز پیش بهشون زنگ زدم . گفتن شما 3 روز فرصت دارین این 55 گیگ رو مصرف کنین . من گفتم really ?:)) بعذ گفتم are you sure ?خخخخ  گفتن بله . :))))))))))  بعد گفتن حالا چون شمایی فردا زنگ بزن با مدیر فروش حرف بزن!

فرداش زنگ زدم گفتم نمیتونم توی 3 روز 55 گیگو مصرف کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!! گفتن باهاتون تماس میگیریم . یک ساعت بعد زنگ زدن گفتن بهت 1 ماه فرصت میدیم :))))))))))) گفتم خب به هر حال 30 روز بهتر از 3 روزه :))

حالا یه لطفی کنین اسم هر فیلمی که دیدین و قشنگ بوده رو بگین من دانلود کنم :))))))))))))) ترجیحا رمانتیک خانوادگی و کمدی :))))))))) آخرش هم شاد باشه :))) غم و غصه و جنگ و خونریزی نباشه . خواهش میکنم . پیلیزززززززززز . این 55 تا باید تا 28 روز دیگه تموم شه ها . به جز فیلم هر چیز دیگه ای هم که جالبه و ارزش دانلود داره مثه کتاب صوتی مثه رفرنس و کتاب . هر چی آغا هر چی

مرتضی جان به جز فیلم the help چی رو دانلود کنم ؟ :)) راستی به برنامه های آشپزی هم علاقه ندارم :)) موادشون سخته در دسترس نیست

لیلی تو فیلم زیاد میبینی بدو بیا بگو

حافظ نوشت : در بهای بوسه ای ، جانی طلب میکنند، این دلستانان، الغیاث!

سعدی جانم میفرماید :

بنده وار آمدم به زنهارت

که ندارم سلاح پیکارت

متفق میشوم که دل ندم

معتقد میشوم دگر بارت

مشتری را دگر بار روی تو نیست

من بدین مفلسی خریدارت

غیرتم هست و اقتدارم نیست

که بپوشم ز چشم اغیارت

گرچه بی طاقتم چو مور ضعیف

می کشم نفس و می کشم بارت

نه چنان در کمند پیچیدی

که مخلص شود گرفتارت

من هم اول که دیدمت گفتم

حذر از چشم مست خون خوارت

دیده شاید که بی تو بر نکند

تا نبیند فراق دیدارت

تو ملولی و دوستان مشتاق

تو گریزان و ما طلبکارت

چشم سعدی به خواب بیند خواب

که ببستی به چشم سحارت

تو بدین هر دو چشم خواب آلود

چه غم از چشم های بیدارت ؟


پر رو نوشت : یکی از واحدایی که این ترم دارم آزمایشگاست با یه استاده بسیار مهربان ، گوگولی مگولی و نرمال و سالم :)) من به خاطره کارای پایان نامه و تداخل با یکی دیگه از درسا دو جلسه غیبت داشتم وگفتن برو با استاد حرف بزن . رفتم گفتم استاد میشه من تایمه بعدی با یه گروه دیگه بیام ؟ چون این تایم نمیتونم بیام . گفت نه نمیشه چون تایم بعدی ظرفیتش تکمیله . گفتم یعنی اصلا جا نداره ؟ گفت نه ! گفتم باشه پس من الان میرم این واحدو حذف میکنم . با اجازتون استاد :))))))))))))  گفت حذف میکنی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ گفتم خب چی کار کنم ؟ گفت چند نفرین ؟ گفتم من دیگه ! 1 نفر :))) گفت خب برو با تکنسین آزمایشگاه حرف بزن . حذف نکن :دی میدونم خیلی پر رو بازی بود که استادو تهدید به حذف کردم ولی چاره ای نداشتم :)))))))))))



  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام . رسیدنٍ پادشاهٍ فصل ها ، پاییزٍ زیبا رو تبریک میگم . امیدوارم سالم ، شاد و عاشق باشید :)

پاییز فصل عشقه، فصل عاشق شدنه ......

اصلا مهم نیست که واقعا عاشق کسی هستم یا نه . مهم همون حس خوبیه که دارم . نمیدونم اسمشو میشه عشق گذاشت یا نه..........فقط حالم بهتره . 

میخوام برای تو بنویسم ، برای تو که شاید اینجا رو بخونی ، شاید هیچ وقت اینجا رو نخونی . برای تو که شاید یه روز وجود خارجی پیدا کنی ، شاید هم هیچ وقت نباشی . برای تو که شاید واقعی باشی شاید هم فقط در حد یه توهم که باعث نوشتن این پست شد، باقی بمونی... فارغ از همه ی اینها الان دلم میخواد اینا رو برات بنویسم .........


توِ عزیزم: وقتی حس کردی به من علاقه داری ، در ذهنت تجسم کن منو و کم کم تمام چیزهایی رو که دارم در ذهنت از من بگیر .... اگر به نظرت زیبا هستم ، تصور کن که نیستم ... اگر اندام من رو میپسندی ، خیال کن که این اندام رو دیگه ندارم ، اگر تحصیلاتم مورده علاقته ، فکر کن تحصیل کرده نیستم . خواهش میکنم این کاری که گفتم رو انجام بده . بعد اگر هنوز هم به من علاقه داشتی روی این حس حساب کن .

اگر دیدی بدون ظاهری زیبا بدون تحصیل بدون اصالت دیگه دوستم نداری (اگه به نظرت اینها رو دارم البته !)، پس هر دختر زیبا ، اصیل و تحصیل کرده ای رو میتونی دوست داشته باشی . تفاوت من با دیگران برای تو چیه؟ اون تفاوته که برای من ارزش داره . فکر کن ، اگر دیدی تفاوتی دارم  به دوست داشتنت ادامه بده . من رو تصور کن که شاد نیستم که بیمارم که خسته ام که بی پولم که کلافه ام ، باز هم منو دوست داری ؟

خیلی مهمه که خودِ  منو دوست داشته باشی .
بدون توجه به ظاهرم ، خانوادم ، اصل و نسب ، تحصیل ، شغل ، محل ِ زندگی ......... با همه ی خصوصیات خوب و بدم . میتونی منو اینجوری دوست داشته باشی؟ منو بی دلیل دوست داشته باش ... خواهش میکنم .

ظاهر ، تحصیلات ،وضع مالی ،خانواده، اصالت و خصوصیات اخلاقی و ... مهم هستن اما اینا دلیل دوست داشتن نیستن .

ممکنه سخت باشه اما خیلی مهمه . منم در مورد تو این کارو میکنم .

میدونی شاید آدمهایی که من رو حقیقتا دوست دارن تعدادشون از انگشتهای یک دست هم کمتر باشه اما همین تعداد کم من رو بی اندازه دوست دارن . خودِ خودِ منو ، بدون توقع بدون نیاز بدون توجه به خصوصیاتم بدون توجه به هیچ چیز دیگه ای غیر من ، دوستم دارن.

من به این مدل دوست داشتن عادت دارم . من رو با شرط و شروط نخواه .............

یا من رو اصلا نخواه یا عاشقانه بخواه . من از کم خواسته شدن عذاب میکشم .

آواز داد اختر، بس روشن است امشب

گفتم ستارگان را: مه با من است امشب

بر رو به بام بالا ، از بهر الصلا را

گل چیدنست امشب می خوردنست امشب

تا روز دلبر ما اندر بر است چون دل

دستش به مهر ، ما را در گردنست امشب

تا روز زنگیان را با روم دار و گیرست

تا روز چنگیان را تنتن تنست امشب

تا روز ساغر می در گردش است و بخشش

تا روز گل به خلوت با سوسن است امشب

امشب شراب وصلت بر خاص و عام ریزم

شادی آنکه ماهت بر روزنست امشب

داوود وار ما را آهن چو موم گردد

کاهن رباست دلبر ، دل آهن است امشب

بگشای دست دل را تا پای عشق کوبد

کان زار ترس دیده در مامن است امشب

بر روی چون زر من ای بخت بوسه میده

کاین زر گازدیده در معدنست امشب

آن کو به مکر و دانش میبست راه ما را

پالان خر برو نه ، کو کودنست امشب

شمشیر آبدارش پوسیده ست و چوبین

وان نیزه ی درازش چون سوزنست امشب

خرگاه عنکبوتست آن قلعه ی حصینش

برگستوان و خودش چون روغن است امشب

خاموش کن که طامع الکن بود همیشه

با او چه بحث داری ؟ کو الکنست امشب

مولانا

پی نوشت : لیلی دلمون واست تنگ میشه زودتر سروع به نوشتن کن پیلیزززز

فیلم نوشت : فیلم کمپ X-ray با بازی پیمان معادی رو دیدم . خیلی قشنگ بود .






  • مانا مانا