فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

یلدا

امشب ، دلم ، سبو سبو میخواهد

گیرا تر از دو چشم  او میخواهد .....

یلدا مبارک

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

25 آذر

بیست و پنجم آذر .........

قبلا گفته بودم که روز تولده طوفان بیست و پنجه آذره ؟ نه؟ تقریبا 4 سال از زندگیم صداش شبانه روز همراهم بود . توی لپ تاپ توی گوشی توی ام پی 3 player

بیست و پنجم آذر .........

اولین باری که تصمیم به ساختن وبلاگ گرفتم 25 آذر سال 91 بود. یه پست سه چار خطی هم گذاشتم و آرزو کردم که چیزای خوبی توش ثبت شه و دوستای خوبی پیدا کنم . البته اولین پست طولانی و سر و ته دارم شب یلدا بود .....

بیست و پنجم آذر ..........

امروز 25 آذر 94 . امروز تصمیم گرفتم وبلاگ نوشتنو حداقل واسه یه مدت طولانی بذارم کنار . دنیای واقعی و مجازی هر کدوم معایب و محاسنی دارن . دوستای واقعی و مجازی هم همینطور. اما موضوع اینه که دنیای واقعی اجتناب ناپذیره . ارتباط با آدمای واقعی توی دنیای مجازی هم غیر قابل اجتنابه .مثلا از طریق تلگرام و اینستاگرام با آددمایی که توی زندگیه واقعیمون هستن ارتباط داریم و نمیشه صرفا اسمشو ارتباط مجازی گذاشت و نمیشه هم از زندگی حذفش کرد ... مثلا فقط کافیه چند ساعت تلگراممو چک نکنم ! حتی تایم و شماره ی کلاس و اسم استاد رو هم توی گروه میذارن! یا مثلا توی اینستاگرام کافیه کسی از نزدیکان رو لایک نکنم! در کمتر از یک روز اس ام اس میاد که کصافط چرا لایک نمیکنی!

اما وبلاگ و دوستای مجازی دیگه به زندگی واقعی گره نمیخورن ! فوقش یه مقدار دلتنگی و فکر کردن به لحظه های خوب و خاطره های این مدلیه .

خلاصه که توی این سه سال روزای خیلی خوبی با شما داشتم . دوستای مجازیه خوبی پیدا کردم . که البته با بسته شدنه این وبلاگ به این دوستی ها هم خاتمه داده میشه .

مرسی از همتون که توی این سه سال همراه بودین . مرسی که خوندین مرسی که نظر دادین . مرسی که منو از تنهایی در آوردین . مرسی که به درد دلام گوش دادین . مرسی که باعث شدین اینجا دلخوشی داشته باشم . مرسی که باعث شدین هر جا که هستم لبخند به لبم بیاد و بگم اینو میرم توی وبلاگ مینویسم .

اگر توی این مدت کسی رو رنجوندم ، دل کسی رو شکستم . کسی رو کلافه کردم  معذرت میخوام و امیدوارم منو ببخشین .

برای همتون آرزوی سلامتی ، شادی و موفقیت میکنم . امیدوارم به تک تک آرزوهاتون برسین .





  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

.....

سلام

بچه ها یه مدت نمینویسم

از دل من زاده ای همچون سخن

چون سخن ، آخر فرو خوردم ترا

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰
یکی از خنده آور ترین جملات در زندگی من این جملست : چی پوشیدی ؟ !!!!   :))))))))))))))))))))))))))))))

حدود چند ماه با دوستامو برادرمو و دوستای خانوادگی واسه این جمله میخندیدیم . هنوز هم یاد این جمله می افتم خندم میگیره :))))))))))))
بعد وقتی کلمه ی : بیداری ؟ قبل از چی پوشیدی میاد دیگه از خنده میتونم بمیرم :))))))))))))
 
تا مدتها وقتی که میخواستیم به هم پیام بدیم با این جمله شروع میشد  سلام / بیداری ؟ / چی پوشیدی ؟ :)))))))))
 
نمیدونم چرا دسته جمعی انقدر خندیدیم ما واسه این جمله :))))))))))

بعد مثلا توی دانشگاه میخواستیم به استادی ایمیل یا اس ام اس بدیم میخواستیم هماهنگ کنیم که بهش چی بگیم ؟ اولین جمله ای که به ذهنمون می اومد این بود . ده دقیقه میخندیدیم بعد ایمیلو میدادیم .
دیشب یادش افتادم کلی واسه خودم خندیدم .

پی نوشت : دیشب توی خواب داشتم پتو رو میکشیدم رو خودم یکی از ناخونام چنان شکست که له شدم . انقدر درد گرفت . تا صبح میسوخت :/



پی نوشت بعدی : هوا خیلی خوب شده از دیروز همش داره بارون میاد . خدا رو شکر داشتیم خفه میشدیم .
شعر نوشت :

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

بفرمایید

سلام . خوبین ؟ من معمولی ام . آلودگی هوا این روزا شدیده . خیلی سرفه میکنم .

قبلا گفته بودم من از آشپزی کردن خوشم میاد؟ هم آشپزی کردن خوشاینده و هم اینکه کسایی که غذا رو میخورن خوششون بیاد خیلی حس خوبی داره. اما چیزی که هست اینه که غذا خیلی سلیقه ایه  و هر شهر و حتی هر خانواده ذایقه ی مخصوص به خودشون دارن و نمیشه به طور قطع گفت غذای فلان شهر خوشمزه تر از شهرای دیگه ست . چون مردم هر شهر غذاهای خودشون باب طبع خودشونه .

البته به نظرم من یه اصل وجود داره و اون اینه که خوشمزگی در سادگیه . یعنی اگه غذاهای نرمال که همه ی شهر ها میخورن طبق دستور اصلی و در سادگی پخته بشن احتمال اینکه افراد بیشتری اون غذاها رو دوست داشته باشن بیشتره. ادویه ها و چاشنی های بیش از حد غذا رو خراب میکنن.

ما چون یکی از دوستای نزدیک خانوادگیمون رشتی هستن اکثر غذاهای رشتی رو  در بهترین و خوشمزه ترین حالت خوردیم و حقیقت اینه که غذاها زیاد باب طبع ما نیست .  مثلا فسنجونی که درست میکنن در ترش ترین حالت ممکنه یا کباب ترش یا خورش انار و غذاهای ترش با طبع ما اصلا جور نیست و ما اصولا طبعمون شیرینه . و این دلیل نمیشه که من بگم غذاهای رشتی بد مزست!!!!!! موضوع تفاوته ! یا مثلا ما با کدو حلوایی سوپ درست میکنیم اما اونا به صورت دسر با شکر میخورن . خب این دو خیلی تضاد داره :))))))) ما با کدو پیش غذا درست میکنیم اونا دسر :)))))))))))

یا مورد دیگه اشپل هست که ما لب نمیزنیم ولی رشتیا عاشقشن . یا مثلا گردو و باقالی که سر سفرشون هست واسه ما چیز جدیدیه .

اینا یعنی تنوع یعنی تفاوت . خب توی غذاهاشون ما عاشق باقالی قاتوق و میرزا قاسمی هستیم . یه غذایی هم دارن با مرغ و لپه و برگ سیر تازه . اونم خیلی دوست دارم . اسمشو نمیدونم. ولی اینکه از همه ی غذاهاشون دایم نمیخوریم دلیلش اینه که تفاوت داریم.

دوستامون میدونن ما غذای ترش دوست نداریم بنابراین با مهمون نوازی تمام فقط اون غذاهای رشتی ای رو درست میکنن که ما دوست داریم به اضافه ی غذاهای روتین که همگی خوردیم و بلدیم و عادت داریم.

یا مثلا غذاهای جنوبی که تند و پر ادویه ست رو من نمیخورم و دوست ندارم . خودم هم توی هیچ غذایی به جز زعفرون و زردچوبه و فلفل محاله ادویه بزنم . تنفر دارم . فقط توی قیمه به مقدار اندک دارچین . همین .

اینا رو گفتم که بگم اگر ما غذای شهری رو دوست نداریم دلیلی بر بی احترامی نیست و اگر کسی غذاهای شهر ما رو دوست نداشت نباید یه جوری باهاش رفتار کنیم کهه انگار اون شخص غذا نخورده ست و همه ی غذاهای خوشمزه مختص ما ست و بقیه از بی سلیقگی سر گشنه زمین میذارن!  والا



  • مانا مانا
  • ۱
  • ۰

دوستم داری ، میدانم ، باز

دوست دارم که بپرسم گاهی

دوست دارم که بدانم امروز

مثل دیروز مرا میخواهی

مهربانیست و یا بی مهریست ؟

تنگ بی آب ، برای ماهی ؟

فرصتی تا بسراییم از هم

بس کن از فلسفه های واهی

عشق ، عشق است چه بر لوحی زر

بنویسند چه برگ کاهی

پرسش از عقل ، فریب خویش است

تا جنون میدهدت آگاهی

غیر از آن کوچه که دیوار ش نیست

خانه ی دوست ندارد راهی

محمد علی بهمنی 


به نظر من آدما از نظر توقع داشتن از هم دیگه تقریبا 5 دسته اند . دسته ی اول برای دیگران کاری انجام میدن ( کمک مالی یا محبت و حمایت های معنوی و یا ...) و هدفشون از اون کمک این بوده که اون فرد در آینده جبران کنه . دسته ی دوم افرادی هسن که برای دیگران کاری انجام میدن اما در اون لحظه هدف خاصی نداشتن اما در آینده اون فرد براشون جبران نمیکنه و اونا یاده خودشون و کمکی که کردن می افتن و میرنجن و میگن دستم نمک نداره . دسته ی سوم کسایی هستن که هیچ کاری واسه کسی نمیکنن اما طلبکارن و همش از دیگران توقع دارن . دسته ی چهارم هر کاری از دستشون بر میاد انجام میدن و اصلا توقعی ندارن و مصداق بارزه تو نیکی میکن و در دجله انداز هستند . دسته پنجم برای کسی کاری نمیکنند و از کسی هم توقعی ندارند والسلام :))  شما جزو کدوم دسته هستین ؟ من خودم جزو دسته ی دوم و چهارم هستم . در موارد نادر ی هم در دسته ی سوم جا گرفتم :))



  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

با وفا تر گشت یارم اندکی / خوش برآمد دی نگارم اندکی

دی بخندید آن بهار نیکوان / گشت خندان روزگارم اندکی

خوش برآمد آن گل صد برگ من / سبز تر شد سبزه زارم اندکی

صبحدم آن صبح من زد یک نفس / زان نفس من برقرارم اندکی

ابر من دی بر لب دریا نشست / خاک شو تا بر تو بارم اندکی

خوش ببارم خاک را گلها دهم / باش کاندر دست خارم اندکی

مهلتم ده خوش به خوش از سر مرو / صبر کن تا سر بخارم اندکی

نی غلط گفتم که اندر عشق او / کافرم گر صبر دارم اندکی

مولانا

(این غزل جزو غزلای مورد علاقمه )

1.جمعه روز جهانی کودک بود :) .  من خودم همونطور که سالهاست دارم میگم علاقه ای به داشتن یکی از اون فسقلیا ندارم البته یکی از دلایل مهمش اینه که بابا ی بچه رو ندارم :)))))))) اما عاشق بچه های مردمم. :)) عاشق کیلیپ های ضبط شده از بچه ها توی شبکه های مجازی . توی خیابون یه جوری نگاشون میکنمم  ماماناشون فکر میکنن یا بچه دار نمیشم یا بچه دزدم :)))))))))) . من فکر میکنم 10 درصد از آدمها هم نمیدونن باید با بچه چه جوری رفتار کرد که روحش آسیب نبینه ... بگذریم . خلاصه که به مناسبت روز کودک مجموعه اشعار محمد علی بهمنی رو از مادرم هدیه گرفتم . :)) چون معتقده من سه سالمه !!!  البته تا پارسال فکر میکرد دو سال و نیم ام . اما امسال دیگه راضی شد که 3 ام.

( من قبول دارم که لوسم اما به خدا ازون بچه های لوس پروعه قهر قهروی طلبکار نیستم!!! لوسیم در حدی که مخاطب رو نیازمند متوکلوپرامید کنه نیست بهتون قول میدم اینو )


2. چند روز پیش نشسته بودم روی زمین اتاقم داشتم انگشتری که خریدم رو توی دستم تماشا میکردم ( من عاشق انگشترم ) غرق در لذت و تفکرات مختلف ( تفکراتم خاک بر سری نبودا :)) نهایتا در حد این بود که اگه خواستم ازدواج کنم نگین حلقم چه مدلی باشه ) که یک دفعه واسم توی تلگرام پیام اومد . دوستم بود . گفت مانا خانوم دکتر فلانی تو رو حذف کرد!!!!!!!!!!!!!!!! گفتم چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ مگه امروز کلاس داشتیم؟ گفت آره دیگه :))) داستان ازین قراره که من از اول این ترم درگیر پایان نامه بودم و این درس هم اختیاری بود و منم نادیده گرفتمش و چون بچه های ترم قبل گفتن حضور غیاب نمیکنه منم نرفتم خخخخ در حالیکه هر هفته حضور غیاب کرده و بعد از 7 تا غیبت نهایتا تصمیم به حذفم گرفته خخخخخ


هیچی دیگه عیشم ناقص موند و انگشترو در آوردم و به سمت آشپزخونه روان شدم . مادرم از اونجایی که یه جورایی به عرفان علاقه داره  و شدیدا در حال مطالعه ی مولانا و آثاری در زمینه ی اشعار مولاناست با شنیدن خبر حذف گفت :: دخترم حتما باید این اتفاق می افتاده!! برات لازم بودم عزیزم ! الان هم که پیش اومده دیگه ! برو از زندگیت لذت ببر تا فردا! فردا برو به استاد بگو حذفت نکنه !!!!! برو شادی کن !!!! گفتم مامان حذف یعنی صفر توی کارنامه ! یعنی معدل میاد به فلاکت میرسه ! گفت صفر که نمیده ترم دیگه دوباره بر میداری . گفتم تقصیر خودم بود آخه . خیلی غیبت کردم ! گفت نه تقصیر تو نبوده !! به هر حال شاید امروز میرفتی و خدای نکرده توی راه میخوردی زمین ! اصن خوب شد نرفتی !!!


شبش با دوستم حرف زدم ! گفت خیلی با قدرت و منطق برو بگو درستون اختیاری بود و برای نمره آوردن گرفته بودم واسه همین نیومدم!! :))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))) البته دراون لحظه کسل بودم نخندیدم ولی اززون روز تا الان هر ببار یادم می افته میمیرم از خنده خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ البته دلداری هم داد ک اونا م انسانن و درک میکنن . بهش گفتم میخوام به استاد بگم افسردگی فصلی دارم خخخخ یه مقدار علایمشو مرور کردیم :))))))


فرداش عازم دانشگاه شدم رفتم توی اتاق استاد . سلام کردم گفتم میخوام در مورد مساله ای باهاتون حرف بزنم . گفت غیبت کردی حذفت کردم؟:)) گفتم بله :دی ( وقتی میخوام جدی باشم خندم میگیره ) گفت خب حذف کردم دیگه :)) گفتم من گرفتار و درگیرم به خاطر پایان نامه شما خودتون که در جریانید . گفت میدونم اما واحدی که برداشتی رو باید می اومدی . گفتم واقعا نمیتونستم . دیگه درسم داره تموم میشه . گفت فرق شما با کسی که همه ی جلسه ها اومده چیه چرا باید فرق بذارم؟  گفتم آخه من افسردگی فصلی دارم :)))))) یه نگاهی کرد گفت تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خندش گرفته بود خودمم خندم گرفته بود . گفت اینا دلیل قابل قبولی نیس که :))))))) در نهایت گفت من نمره ی مفت به کسی نمیدم ! حالا بقیه ی کلاسا رو بیا تا ببینم چی میشه خخخخخخخخخخخ حالا بچه ها دعا کنید حذفم نکنه !!!


توی داروخونه ده دقیقه مونده بود که شیفتم تموم شه . تلفنم زنگ میخوره :

جانم ؟ سلام عزیزم .

عه اومدی دنبالم ؟ دم در داروخونه ای ؟

باشه باشه الان میام

واستا اومدم . زود میام معطل نشی . خدافظظظ

در عرض 20 ثانیه لباسو عوض کردم و رفتم . مامانم اومده بود دنبالم . اونا فک کرده بودن دوست پسرم !!! اومده دنبالم . خخخخخخخخخخخ با لبخند های معنی دارشون تا دم در همراهیم کردن :))))))))))))))






  • مانا مانا