فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

۷ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

مورد علاقه های من

ویلا  های مورد علاقم








خیلی خوشگلن مگه نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

فصلهای مورد علاقه ی من به ترتیب : بهار. پاییز. زمستون . تابستون
غذای مورد علاقه من فسنجون (شیرین)
میوه های مورد علاقه : گردو . هندونه . نارنگی . گوجه سبز . خرمالو ( به جز کیوی و خربزه همه ی میوه ها رو دوست دارم )
رنگ مورد علاقه ی من : بستگی داره که اون رنگ برای چی باشه لباس ، ماشین ، اتاق ...( اما در حالت کلی رنگ سفید و بنفش )
هنر پیشه ی مورد علاقه : جانی دپ :))
ماشین مورد علاقه : پورشه پانامرا ، بی ام و X6، مزدا 2 .
موزیک مورد علاقه : پاپ
خوراکی مورد علاقه : شکلات و پاستیل :))
بچه ی مورد علاقه : پسر :))))))))))))))) ( همیشه دلم میخواست یه پسر داشتم اسمشو هم میذاشتم آراد بعد آری صداش میکردم ، قسمت نشد :)) چون اگه ازدواج کنم فک نکنم دلم بخواد بچه دار شم دیگه )
منطقه ی مورد علاقه واسه زندگی : از کوچه پس کوچه های دروس خوشم میاد .. در آینده حتما اونجا رو واسه زندگی انتخاب میکنم .
هوای مورد علاقه : بارونی
کتاب مورد علاقه : رمان های عاشقانه ای که اخرش شاد تموم شه :)))))))))) داستان های کوتاه جمالزاده .  رمانهای محمد علی افغانی . اخیرا سیندخت رو خوندم قشنگ بود .
شاعر مورد علاقه : مولانا .حافظ . سعدی . اردلان سرفراز . محمد علی بهمنی . قیصر امین پور
گل مورد علاقه : رز . مریم ( کلا عاشقه گلم )
رشته ی مورد علاقه : رشته ی خودم :)) البته ادبیات فارسی رو هم دوست دارم
دیگه چیزی یادم نمیاد


مرتضی : من و لیلی سر فیلمه the help اذیتت کردیم .
لیلی : من و مرتضی سر هنرپیشه ی منشوری اذیتت کردیم
الان این لطف رو در حقتون میکنم . میتونین هر سوالی خواستین (شخصی یا غیر شخصی )از من بپرسین جواب میدم  و  بدون سانسور منتشرش میکنم . در عوض هم دست نشین منو اذیت نکنین :)))))))))))
  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰
سلام
خوبین ؟ خوشین ؟ این روزای آخر تعطیلاتم هی تند تند پست میذارم :)) بعد دیگه قول میدم کمتر بیام :))
بذارین اول چند بیت از حافظ براتون بنویسم بعد یه داستانی واستون تعریف کنم .

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست ؟

این متن براساس واقعیت است :

دوستان مشترکی با برادر جانمان داریم . چند سال پش دوست برادرم با دختری آشنا شد . بالطبع وقتی با اون دختر دوست شد ، با هم با اون دختر در ارتباط قرار گرفتیم . با هم بیرون میرفتیم چند بار خونه ی دوست برادرم چند بار خونه ی اون دختر .
دختر ، اصیل و با خانواده و تحصیل کرده و کدبانو به معنای واقعی . از غذاها و شیرینی هایی که میپخت واقعا آدم کیف میکرد.  وضع مالیشون هم خوب بود .یکی از دیوارهای اتاقش کتابخونه بود با تعداد خیلی زیااااددد کتاب که همشونو خونده بود . 5 سال از من بزرگتر بود . از نظر ظاهری از 10 نمره بهش نمره ی 4 رو میدم .
پسر هم خیلی اصیل و اصل و نسب دار تحصیل کرده وضع مالی متوسط . از نظر ظاهر از 10 بهش میدم 9.
وقتایی که دور هم جمع بودیم پسر به شوخی همیشه دخترو مسخره میکرد!  از هیکلش از لباسش از علایقش ... هر چی که پیش می اومد . برای من قابل تحمل و توجیه نبود . دختره هم همیشه میخندید یا سکوت میکرد . یککی دوباری هم به شوخی به من چیزی گفت که البته بی جواب نموند :)) . دختره اما همیشه به ما یا به خوده پسره میگفت که عاشقشه !
یعنی به نظرم زیادی از حد میگفت! طوری که مثلا میگفت بدون اون نمیتونم زندگی کنم . در مدت دوستیشون همیشه پسره میگفت که قصد ازدواج نداره . اما دختره همیشه امیدوار بود که بالاخره تصمیم پسر عوض شه .
من با دختره دوست شده بودم دیگه به مرور . با هم کلاس ورزش ثبت نام کرده بودیم و ارتباطمون بیشتر شده بود . بعد چند باری که با پسره دعواشون شده بود زنگ میزد به من درد دل میکرد و گله میکرد . یکی دوباری هم گفت اون خیلی خوب بود ولی یکی زیر پاش نشسته و با من بد شده ( منظورش من و برادرم بودیم خخخخ چون ما دوستای مشترک بودیم و در اعماق وجودش یه مقدار به ما بدبین بود . نمیدونم چرا ؟:))))))) یعنی حتی یه بار مستقیما به برادرم گفت که تو بهش چیزی گفتی ؟؟:)) در حالی که کلا اخلاقه پسره همین مدلی بود . بعد به ما چه ربطی داشت اصلا ؟
به شدت میخواست پسرو کنترل کنه . دایما زنگ میزد بهش که کجایی . کی میری کی میای الان کجایی فردا کجایی و الی آخر .
تا اینکه بالاخره پسره بهش گفت باید به هم بزنیم . و مدت طولانی جواب تلفنای دخترو نداد . دختره هم هر شب زنگ میزد به من و آه و ناله و شکوه و شکایت ....
خب من همیشه بهش توضیح میدادم که عشق یه طرفه فایده نداره و حالا که اون نمیخوادت بیخیال شو ....
اما اصلا حرف توی سرش نمیرقت . و در حالی که پسره با دختر دیگه ای آشنا شده بود این دختر همش توی فضاهای مجازی از عشق های شکست خورده و نابود شدن و این چیزا مینوشت
به طوری که دیگه من شخصا خسته شده بودم . به بدترین شکل خودشو کوچیک میکرد تا شاید رل پسره به رحم بیاد و هنوزم داره به این کارش ادامه میده البته . پسر با دوست جدیدش خوشحاله و عکسای شاد میذاره اما این دختر هنوز داره غم میخوره ....
حالا نکات مهمه این ماجرا اینه که

به نظرم کنترل کردن و آزادی ندادن به طرف مقابل اونو از آدم دور میکنه . هر کسی به جز روابط رمانتیکی که با ما ممکنه داشته باشه بذبختی و کار و زندگی خودشو داره . نمیشه هی به پر و پای هم دیگه پیچید

دوم اینکه هیچ وقت روی حساب یه دوستی نمیشه آینده ای رو با هم متصور شد . چون حتی ازدواج ها هم دوام ندارن چه برسه به دوستی ... مخصوصا که یکی از طرفین بگه که قصد ازدواج ندارم ...

سوم اینکه اگر کسی عاشقه آدم باشه هر طور شده شرایطو فراهم میکنه که بقیه ی زندگیش با هم باشن . پس لازم نیست در این راه ممارست به خرج بدین .

چهارم اینکه وقتی یکی از طرفین بگه که دیگه نمخواد ادامه بده ، دلیل ادامه دادنه اون یکی چیه؟ وقتی نمیخواد ، نمیخواد دیگه . خب اگه یکی به من بگه دوستت ندارم و باید جدا بشیم ، همین دوست نداشتنش کافیه که تمومش کنم . البته به هر حال آدم غصه میخوره ولی دیگه ادامه دادن بدون عشق فایده نداره.

پنجم وقتی با کسی تموم میکنین هی پست های غم انگیز و نفرین و آه و ناله و گریه نذارین . گدایی محبت نکنین . توی اتاقتون روی تختاون روی بالشتون گریه کنین انقدر که از اشک همه جا خیس بشه . انقدر که چشماتون سرخ بشه . ولی محبتو در فضای عمومی گدایی نکنین . به طرف مقابل هم اگه خواستین بد و بیراه بگین ولی ترحمشو نخواین.

ششم اگر دوستتون با شما بد رفتاری کرد خودتون یا خودش رو مقصر بدونین زنگ نزنین به من، بگین تقصیره توعه :)) والا به قران :))

هفتم اگر میخوایین حرفی به گوشه دوست پسرتون برسه زنگ نزنین اون حرفو به من نزنین که من بهش برسونم ، چون من بی هیچ وجه ازین کارا نمیکنم .
 هشتم اینکه اگر واقعا عاشق کسی هم هستین ( عشق واقعی مثه توی داستانا) زیاد هر لحظه بهش نگین . من عاشقه فسنجونم . ولی اگه هر روز بخورم شاید دلمو بزنه . عشق هم اگر بی رویه ابراز بشه از دهن می افته! دوم اینکه ابراز عشقتون با نیاز همراه نباشه . وقتی با عجز باشه طرف مقابل حس بدی بهش دست میده ...اینکه فکر کنه شما بهش نیاز دارین ازتون دورش میکنه .چون حس میکنه در قید و بند قرار گرفته و یک عمر فقط میخواین کنترلش کنین.
نهم این که عشق خودش ما رو پیدا میکنه ، دنبال عشق نگردید .
دهم این که با اینکه ابراز علاقه و عشق رو دوست دارم عاشق بودن رو هم . اما به نظرم معشوق بودن لذتش بیشتره . وقتی عاشقی همیشه دلهره داری تا یه اخم بهت کنه دلت میشکنه . تا یه کم توجهش کم شه دل آدم میلرزه . ولی اگه اون بیشتر عاشقت باشه میدونی که ...
پست این دوستمو توی اینستا دیدم و بهانه ای شد برای نوشتن ... ببخشید اگه طولانی بود .
پی نوشت :
همه ی کسانی که مرا میشناسند میدانند که آدم حسودی هستم  و همه ی کسانی که تو را میشناسند ........لعنت به همه ی کسانی که تو را میشناسند .
نزار قبانی

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

به آدمهای عجیب:

1. لطفا هر وقت که فقط کاری با طرف مقابل دارید با او تماس نگیرید . چون طرف مقابل بلا نسبت شما خر نیست . با این جمله شروع نکنید که فلانی خیلی دلم برایت تنگ شده ، راستی میتونی فلان کار رو برام انجام دهی ؟ حداقل در بین تماس هایی که برای کار خودتون با او میگیرید یک بار هم صرفا حالش رو بپرسید که  حس خریت رو کمتر القا کنید !  ( 90 درصد تماس هایی که از طرف دوستام با من گرفته میشه به همین شکلیه که گفتم . یا من با آدمای عجیبی دوست شدم یا کلا مردم عوض شدن )

2. دوست صمیمی و هم جنس خودتون رو که چند ساله با هم دوستید رو به یه دوست جنس مخالف که 3 ماهه باهاش دوست شدید نفروشید! چون ممکنه همون دوسته 3 ماهه حسابی حالتون رو بگیره و مجبور بشید به همون دوست هم جنس زنگ بزنید و زار بزنید و اون دوست هم جنس دیگه براش اهمیتی نداشته باشه و در حین حرف زدن شما کندی کرش بازی کنه و هر چند دقیقه یک بار یه نفسی چیزی بکشه که بفهمید گوشی قطع نشده.
همون طور که موقع ناراحتی یاد دوستتون می افتید در هنگام شادی هم یه خبری ازش بگیرید.

3. لطفا آدم شناس باشید  و اگر امکانش هست حرف طرف مقابل رو باور کنید  چون طرف مقابلتون باید هی تکرار کنه که دارم راست میگم !

4. لطفا صادق باشید . در مورد چیزهای کم اهمیت هم دروغ نگید . خواهش میکنم . چون ممکنه کسی حرفهای دروغ شما رو باور کنه .

5. اگر کسی به شما گفت دوستت دارم یا ابراز علاقه کرد ( هم جنس یا غیر هم جنس)، شاید از روی احتیاج یا نیاز یا پدر سوخته بازی نباشه . همه ی آدم ها هم این طور نیستند که از روی حساب و کتاب محبت کنن  . بعضیا محبت کردن رو دوست دارن حتی اگر در جواب دوستت دارمشون ، بگید مرسی !!!

6. اگر امکانش هست دیگران رو قضاوت نکنید . احتمال بدید که قضاوت شما به گوشش برسه و ناراحت بشه . یا ممکنه برای خودتون هم چیز مشابه ای پیش بیاد . به هر حال زمین گرده .

7. شاید کسی وجود داشته باشه که هدیه خریدن رو دوست داشته باشه و با بهانه و بی بهانه براتون چیزی بخره ، برنگردید بهش بگید: اگر کسی به من خیلی محبت کنه مطمینم که ازم چیزی میخواد و ریگی به کفششه !!!!! نهایت عوضی بازیه این حرف . بعد ممکنه دل دوستتون بشکنه و دیگه کوفتم واستون نخره که هیچی ، اس ام اس هم نده حالتونو نپرسه هم  هیچی، عکسای مسخره و ببخشید چس ناله هاتون رو هم توی اینستا لایک نکنه !!!!! و اما باز اون دوستتون دلش براتون تنگ شه و وقتی میبینتتون لبخند بیاد روی لبش ...... هیچ وقت درباره ی کسی اینجوری فکر نکنید هیچ وقت . کم پیش میاددلم خیلی بشکنه . اما در این مورد خاص واقعا ناراحت شدم .

8. همیشه لازم نیست حق به جانب باشید ، توی مدتی که عمر از خدا گرفتید هیچ اتفاقی نمی افته اگر یک بار به طرف مقابل حق بدید.

9. سعی کنید با کنایه حرف نزنید . چون ممکنه طرف مقابل متوجه نشه و اونوقت خیلی گناه داره . حرفتون رو واضح و روشن بگید فوقش ناراحت میشه فوقش قهر میکنه ولی پوشیده و سر بسته حرف نزنید خواهش میکنم ..

10. ممکنه آدم خوبی نباشیم اما میتونیم سعی کنیم بهتر بشیم . همیشه طلبکار نباشیم . همیشه خودمون رو مورد ظلم نبینیم . همیشه از دیگران توقع و انتظار نداشته باشیم.

11. فکر نکنیم فقط ما خوبیم بقیه بدن . همه ی ما نکات مثبت و منفی رو داریم . به جای اینکه روی ایرادات دیگران و محاسن خودمون تمرکز کنیم ، روی ایرادات خودمون و محاسن دیگران تمرکز کنیم.

* برای مدت یک هفته قضاوت نکنیم ، غیبت نکنیم ، حسد نورزیم، محبتمون رو دریغ نکنیم ، خوش بین باشیم ، از کسی توقع نداشته باشیم . دیگران و خودمون رو در قید و بند نذاریم . برای یک هفته همه چی رو بپرسیم به دست خدا . اگر بد بود فقط یک هفته رو از دست دادیم اما اگر خوب بود تمام عمر راحت زندگی میکنیم .

پی نوشت : حالا که قراره قضاوت و غیبت نکنیم پس دلم میخواد آخرین انرژی منفیمو ثبت کنم خخخ  :

من تا یک ماه پیش به هیچ وجه کسی رو که نمیشناختم توی اینستا  اجازه نمیدادم منو فالو کنن و اکسپت نمیکردم تقاضاشونو . تا اینکه طی یک ماه اخیر دیگه به سخت گیری قبل نبودم .و 4 نفر رو اجازه ی فالو بهشون دادم که نمیشناختمشون و فقط به علت دوستان مشترکی کهه توی لیستشون دیدم قبول کردم .  . آخرین نفرشون روز دوشنبه صبح بود . به این شکل که این آقا درخواست فرستاد من قبل از این که قبول کنم خودم درخواست فالو کردنه ایشونو دادم  که ببینم اصلا دوست مشترک داریم یا نه که ایشون خواست منو فالو کنه! عکساشو دیدم و لیست دوستاشو دیدم . دوست مشترک نداشتیم اما دو سه تا پیجی که من فالو کرده بودم این آقا هم فالو کرده بود . خلاصه منم اکسپت کردم.

البته نمیشه به ظاهر قضاوت کرد ولی عکساشو که دیدم ، به نظرم رسید که 4 سالی از من کوچیکتره! بعد دانشجوی phd بود! بعد آدرس اینستا ش اسم و فامیلیش بود . :)) آخه بعضیا هستن مثلا مینویسن بابک 564 اس . بعد اونا رو که اگه نشناسم اصلا اکسپت نمیکنم :))))))))) یعنی چی !!!! . خلاصه به نظرم اومد که اشکالی نداره اگه منو فالو کنه .

اما اشتباه کرده بودم !!!!!! توی زندگیم از هیچ کاری انقدر پشیمون نبودم که از اکسپت کردنه این آقا .

ساعت 7 غروب دیدم توی دایرکت پیام داده سلام علیک کرده . جواب سلامشو دادمو  گفتم بفرمایید؟  احوال پرسی کرد و گفت میشه بیشتر آشنا شیم؟ گفتم : بله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

گفت قصد بدی ندارم و قصدم آشنایی در جهته ازدواجه و زیر نظر خانواده ها ( همشون اولش همینو میگن ) ( روش خیلی قدیمی واسه جلب اعتماد دخترا . ماله دهه ی 70 و نهایتا اواسط 80 ! ) .

گفتم نه آقا متاسفم .

دیگه شروع شد!!!!!!!!!!!!!

التماس و خواهش که من به شما حس دارم !!!! گفتم شما با چند تا عکس به من حس پیدا کردین ؟ این چه جور حسیه دیگه!؟

گفت باورش سخته ولی حس پیدا کردم ! گفتم بله غیر قابل باوره . گفت من اگه میخواستم دختر بازی کنم ، نمی اومدم به شما همچین پیشنهادی بدم !

شروع کرد به جون مادرش قسم خوردن که قصد بدی نداره و از من خوشش اومده و من خیلی خوشگلم :))))))))))))))))))))))))) گفتم یعنی از روی ظاهر ؟؟؟؟/ گفت خب نه ! ظاهر یکیشه ! از پست های دیگه معلومه شخصیتت چه جوریه .!

بعد شروع کرد به خر کردن من! که چهره ی شما خیلی خاصه ! هیشکی شبیه شما ندیدم . گفت شبیه دخترای خارجی هستی ! ( اینو که گفت ترکیدم از خنده ) گفتم کدوم کشور ؟ گفت  ترکیه :)))))))))))))))) ( ترکا اکثرا بلوند و چشم روشنن . من با چشم مشکی و پوسته تیره شبیه ترکام ؟)

خلاصه گفتم آقا جواب من منفیه و علاقه ای به آشنایی ندارم و نحوه ی آشناییمون هم که اصلا جالب نیست! ( پس فردا به بچم بگم باباتو از ینستاگرام پیدا کردم خخخخ)

بعد گفتم اصلا شما مگه میدونین من چند سالمه؟ گفت مطمینن از من کوچیکترین . گفتم ولی من مطمین نیستم ( خیلیbaby face بود!)

گفت من 68 ام . ( انقدر خوشحال شدم که) گفتم من 67 ام . شما کوچیکتری . اصلا این رابطه ایراد داره و موفق باشید و داشتم خدافظی میکردم که گفت مامانم از بابام بزرگتره مگه چه اشکالی داره؟

گفتم من یه سال از درسم مونده 2 سال طرح . اصلا قصد ازدواج ندارم! گفت صبر میکنم 3 سال ! گفت هر جای ایران باشی مرتب میام بهت سر میزنم تا طرحت تموم شه ! ( دلم میخواست خودمو خفه کنم و دستم بشکنه آدمی که نمیشناسمو اد نکنم)

دیگه داشتم روانی میشدم که گفت شمارتو بده توی تلگرام در ارتباط باشیم که قبول نکردم . هر چی اصرار کرد بی فایده بود .

بعد گفت در آینده برنامتون چیه میخواین ایران بمونین؟ گفتم شما چه طور ؟( میخواستم هر چی اون میگه من برعکسشو بگم ) گفت من ترجیح میدم برم. من گفتم من میخوام بمونم. گفت خب منم اگه ازدواج کنم خانومم بخواد بمونه میمونم !!! ( خدایااااااااااااااا)

( تمام این مدت باهاش مدارا میکردم به خاطر عکسام ! گفتم با بحث و دعوا اگه مواجه شه یه وقت میره یه پیج فیک با عکسای من درست میکنه باعث اذیتم میشه. تنها دلیلم همین بود وگرنه اون روی سگم بالا میاومد ! )

حالا دلم میخواد بلاکش کنم . به نظرتون احتمالش هست که از عکسای من اسکرین شات گرفته یاشه و اگه ببینه بلاک شده حرصش بگیره و اذیت کنه؟

نمیدونم چی کار کنم ؟ آخه همه شانس دارن من ننه ی شمس الله! این دیگه چه داستانی بود آخه ؟؟؟؟؟؟؟ چی کار کنم حالا؟

پسره ی پر رو به من میگه من دوستت دارم !!! همیشه دنبال عشق میگشتم تا تو رو دیدم !!!!!!!!!!!! گفتم عشقی که با 4 تا عکس باشه یه هفته دیگه از بین میره! گفتم شما یه هفته صبر کن اگه از بین نرفت بیا :)) . اینا منو واقعا چی فرض کردن؟ مردم چند سال با هم دوست میمونن بعد به فکر ازدواج می افتن ! اونوقت بعد از دو ساعت با من از ازدواج حرف میزنه ! میگه دوستت دارم !!!!!!! این دوستت دارم ، نفرت انگیز ترین دوستت دارمی بود که تا حالا شنیدم ! وقتی از ظاهرم تعریف میکرد چندش آور ترین چیز بود . مخصوصا معذرت خواهیه قبلش . مثلا میگفت ببخشید اینو میگم اما خیلی خوشگلی ! ببخشید اینو میگم ولی اجزای صورتت باحاله ! ببخشید اینو میگم خوش استایلی !!!!!!!! منم گفتم ببخشید اینو میگم ولی شما دارید منو معذب میکنید میشه از تعریف کردن از من دست بکشید و منو بیشتر از این ناراحت نکنید ؟؟؟؟؟؟؟ انقدر اعصابم خورد شده بود که سر درد گرفتم . بعد گفتم سرم درد گرفته ( بلکه خجالت بکشه ول کنه بره ) گفت بمیرم الهی . دردت بخوره به جون من ( آیکون اوغ زدن ). به هر حال خدافظی کردیم و ایشون رفتن که به خاطر من صبر کنن!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بچه تو رو خدا یه راهنمایی کنین منو .




  • مانا مانا
  • ۱
  • ۰

چون تو منی بدانمت

سلام . امیدوارم همه همیشه خوب و خوش باشن :) 

1.رفته بودم داروخونه نزدیک خونمون خرید کنم بعد چشمم افتاد به لیپ استیک های labello . گفتم یه دونه واسه دختر داییم بخرم . حدودا چهارده سالشه . گفتم هم نزدیک پاییزه و لبش خشک نمیشه هم اینکه یه کوچولو رنگ و برقم داره و مناسب سنشه . خلاصه خانومه قسمت آرایشی بهداشتی اومد همه ی رنگاشو گذاشت جلوم تا انتخاب کنم و من هی قید میکردم اونی رو بدین که از همه کمرنگ تره . چون سنش کمه زیاد پر رنگ نباشه!  اون خانومه نمیدونم واقعا چه فکری پیش خودش کرد که فکر کرد میخوام واسه دخترم بخرم! یه دفعه برگشت گفت خانوم چقدر محدودش میکنی؟ اگه الان خودت واسش نخری بعدا یواشکی خودش رژ پررنگ میزنه!!!!!!!!!!! من 27 سالمه یعنی 13 سالگی بچه دار شدم؟ حالا من موهامو روشن کردم دلیل نمیشه که بچه ی 14 ساله داشته باشم . والا به قرآن ! :دی

2. یه شعر از مولاناهست که خیلی دوستش دارم  و خیلی میخونمش . چند روز پیش با غزلیات فال گرفتم همین غزل اومد :) : خواهش میکنم خواهش میکنم چند بار این غزلو بخونین . هی میخونم هی مست میشم هی میخونم هی مست میشم ............

آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

بی دل و بی خودت کنم در دل و جان نشانمت

آمده ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل

تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت

آمده ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا

همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمده ام که بوسه ای از صنمی ربوده ای

باز بده به خوش دلی خواجه که واستانمت

گل چه بود ؟که کل تویی ناطق امر قول تویی

گر دگری نداندت ، چون تو منی بدانمت

جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی

فاتحه شو تو یکسری تا که به دل بخوانمت

صید منی شکار من گرچه ز دام جسته ای

جانب دام باز رو ، ور نروی برانمت

شیر بگفت مر مرا نادره آهویی برو

در پی من چه میدوی تیز که بر درانمت

زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی

گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است

شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی پرانمت

نی که تو شیر زاده ای در تن آهوی نهان

من ز حجاب آهویی یک رهه بگذرانمت

گوی منی و میدوی در چوگان حکم من

در پی تو همی دوم گرچه که میدوانمت


3. چند روز پیش یه فیلم دیدم با مزه بود . سرگرم کننده بود اسمش هست  : the cobbler. اگه دوست داشتین ببینین . فقط حیف که مرتضی نمیتونه ببینتش چون فقط فایل the help رو داره خخخخخخخ

4. هوای پاییز و بوی پاییزو دوست دارم البته اگه از هفته ی اول مهر ماه فاکتور بگیریم ......

اوقات خوشی رو براتون آرزو میکنم . :*





  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

ای اناره دون دونم ا

سلام . خوبین ؟ خوشین؟ شهریورم داره تموم میشه هوا هنوز گرمه 0_o . راستش دیدم هشت روزی میشه که پست نذاشتم گفتم بیام یه اعلام حضوری کنم :)) . هیچ ایده ای واسه این پست ندارم :)) هیچ موضوع خاصی به ذهنم  نمیرسه .......

طبق آمار گوشه ی وبلاگ تا الان 621 بار وبلاگم نمایش داده شده و مجموعا 260 بازدید کننده داشتم . حالا به اون دوستای عزیزم که نظر میذارن کاری ندارم ولی فاز بقیه چیه که نظر نمیدن ؟ چه اشکالی داره دل یه جوونو با کامنتاتون خوش کنین ؟:)) :)) ^_^

جمعه رفته بودیم خونه ی داییم اینا . بعد دیدیم توی حیاطشون درخت انارشون یه عالمه میوه داده در حالی که سالهای پیش یه دونه انارم نمیداد . میدونین چی شده ؟ عمم ( زن داییم :دی ) یه تبرو برداشته رفته جلوی این درخته ایستاده بهش گفته اگه امسال میوه ندی قطع میکنمت !!!!!!!!!!!! درخته هم بی بیچاره شوکه شده یه عالمه میوه داده اینم عکسش . اون خانومه هم منم :))))))))))

شما دلتون میاد با یه درخت همچین کاری کنین؟ نمیگم حالا میوه دادنش به اون دلیل بوده اما واقعا اون میوه ها ارزشه اینو داره که با تبر یه موجود زنده رو تهدید کنیم ؟

آهنگ فرنگیس, سیاوش قمیشی رو شنیدین ؟ به احتمال زیاد جواب مثبته . اما فکر میکنم کمتر کسی با صدای عماد رام شنیده باشه .

دانلود

 پی نوشت :

اگر خواهی مرا می در هوا کن

وگر سیری زمن ، رفتم رها کن

نیم قانع به یک جام و به صد جام

دو ساله پیش تو دارم قضا کن

بده می گر ننوشم بر سرم ریز

وگر نیکو نگفتم ماجرا کن

من از قندم مرا گویی ترش شو

تو ماشی را بگیر و لوبیا کن ......

دارو نوشت : توی داروخونه یه نسخه اومد . 10 عدد سیپروفلوکساسین همراه ویتامین سی جوشان . نسخه رو دادیم و رفت . پیش خودم فکر کردم دلیل این تجویز چی میتونه باشه ؟ رفرنس رو نگاه کردم دیدم محیط اسیدی جذبشو بالا میبره واسه همین دکتر واسش ویتامین سی نوشت. هر وقت نسخه ی سیپرو میاد به بیمار میگم با آب فراوون بخورین در معرض نور خورشید قرار نگیرین و ورزش سنگین نکنین . بعد از اینکه از خونه ی دایی اومدیم مریض شدم . دکتر تشخیص عفونت داد و تجویز سیپرو . رفتم داروخونه بگیرم . هیچ کدوم ازون نصیحتا رو دکترشون بهم نکرد. شاید منم چون اول کارمه جوگیر شدم .... ولی داروسازان محترم فکر نمیکنم دو سه جمله به بیمار گفتن انقدر کار سختی باشه . وقتی هیچ تلاشی برای حفظ جایگاهمون نمیکنیم ، به خودمون زحمت گفتن یه جمله رو نمیدیم چه طور توقع داریم وضعمون بهتر از چیزی که الان هست باشه ؟ حداقل به بیمار  یه لبخند بزنیم اون حق فنی حلال بشه :))



  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام

ای عشق که جمله از تو شادند

وز نور تو عاشقان بزادند

تو پادشهی و جمله عشاق

همرنگ تو پادشه نژادند

هر کس که سری و دیده ای داشت

دیدند تو را سری نهادند

خورشید تویی و ذره از توست

وان نور به نور باز دادند

چون بوی عنایت تو باشد

زالان همه رستم جهادند

چون از بر تو مدد نباشد

گر حمزه و رستمند بادند

ای دل برجه که ماه رویان

از پرده ی غیب رو گشادند

مستند و طریق خانه دادند

زیرا که نه مست از فسادند

تا عشق زید ، زیند ایشان

تا یاد بود همه به یادند

مولانا

موزیک بخش جدایی ناپذیره زندگی ماست همیشه از هر گوشه ی خونه صدای موزیک میاد . انواع موزیک البته! مثلا از آشپزخونه ی صدای مایکل جکسون میاد از یه اتاق معین از یه اتاق عمرو دیاب مثلا! و من همیشه حس میکنم بالاخره یه روز ضعف اعصاب میگیرم و از آلودگی صوتی میمیرم :))))))))) گذشته از شوخی یکی دو روزه دو تا آهنگو بیشتر از بقیه گوش میدم انتهای پست لینکشونو میذارم .

از موزیک که بگذریم میرسیم به فیلم :)) من اصولا زیاد فیلم نمیبینم . نه اینکه دوست نداشته باشما ولی زیاد به فکر تهیه کردنش نیستم مگر اینکه کسی به زور بهم بده بگه ببین :))))) توی این یکی دو روز این سه تا فیلمو دیدم قشنگ بودن اگه دوست داشتین ببینین .


از موزیک و فیلم بگذریم به چی میرسیم ؟:)) بله میرسیم به داروخانه . چند روز پیش رفته بودم داروخانه . که یه خانوم جوونی هم سن خودم اومدم و یه داروویی میخواست . داشتم نحوه ی مصرفشو براش میگفتم ولی اصلا به حرفم توجه نمیکرد و خیره شده بود به من . بعد گفت شما فلانی نیستی ؟؟؟؟ گفتم چرا خودمم . گفت فلان دبستان نمیرفتی ؟ گفتم چرا میرفتم . گفت خب من زهرا ام دیگه :)))))))))))) دوست دوران دبستانم منو بعد از 18 .19 سال شناخت . هیچی دیگه خیلی خوشحال شدم . گفت ازدواج نکردی ؟( اولین سوالی که دوستای قدیمی میپرسن ! ) گفتم نه . گفت من خیلی وقته ازدواج کردم . خوشبخت به نظرم میرسید خوشحال شدم .

چند ماه پیش یه انگشتر خریدم خیلی خوشگله . واقعا خوشگله ها :)) هر کی میبینه عاشقش میشه . توی داروخونه مسیول داروخانه یه آقای جوونه . حتی اونم خوشش اومده بود کلی تعریف کرد و آخر سر گفت آقاتون واستون خریده ؟:))))))))) گفتم نه!!!! گفت عه چرا ؟ گفتم چون ازدواج نکردم :)) گفت پس این همه آقا تووو خیابونه مال کیه ؟ گفتم نمیدونم والا :)) بعد گفت شما و همکاراتون که همه با هم ازدواج میکنین ! گفت همه اولین معیارشون اینه که شوهرشونم داروساز باشه ! هر خانوم دکتری که میاد این داروخونه همین مدلی ازدواج کرده! گفتم نه همه هم اینطور نیستن گفت 90 درصد همینن! گفتم به هر حال هر کسی معیاری داره !

از این ها هم بگذیریم :)) توی این ماه اخیر اقوام عزیز به مبحث ازدواج من علاقه مند شدن و 3 تا خواستگار معرفی کردن !!!!!!

دختر خالم زنگ زده میگه باید ازدواج کنی . میگم چرا ؟ گفت واسه اینکه به آرامش برسی :)))))))))))))) عاشق این دلیلش واسه ازدواج شدم . گفتم آرامش دارم که :)) گفتم آدما معمولا به خاطر چیزایی که ندارن ازدواج میکنن . نمیخوام اینطوری از سر نیاز ازدواج کنم . حداقل باید علاقه ای در کار باشه . خواستگارشو رد کردم . این دومین خواستگارش توی سال جاری بود البته :))))))))))

بعد دختر داییم لطف کرد یکی رو معرفی کرد :)) که من در همون ابتدای صحبت رد کردمش . هیچ کدوم از معیارای منو نداشت . هیچ کدوما !:)) فقط خیلی خیلی پولدار بود . که وضع مالی آخرین معیار منم شاید نباشه ! بعد به اصرار دختر داییم گفتم خب باشه اس ام اس بده ببینم چی میگه . بعد پسره دقیقا بعد از احوالپرسی گفت من یه خانومی میخوام که خیلی خیلی باحجاب باشه و حجاب از سرش نیفته و نمیدونم پوششش اینجوری باشه و اونجوری نباشه و ... بعد اصلا از من نپرسید تو معیارت چیه !. ( من خودم میدونم کجا باید چی بپوشم و به هیچ کسی هم اجازه نمیدم در مورد حجاب و لباسم نظرشو تحمیل کنه! تا حالا هم کسی اینکارو باهام نکرده و وقتی یه مرد همچین حرفی بهم بزنه احساس نفرت انگیزی بهم دست میده ! اسم غیرت و علاقه و این چیزا رو روش میذارن ) خلاصه که اونم رد شد .

مورد سوم هم پسر دوست مامانم بود . من که ندیده بودمش ولی مامانش خیلی خانوم و مهربونه . پدرشونم خیلی با شخصیته . خلاصه اون هم تلفن زد مامانش . قبل از اینکه من اصلا چیزی بگم همون موقع مامانم گفت آخی این دو تا هنوز سنی ندارن که واسه ازدواجشون زوده :))))))))) حالا شما فرض کنین من متولد 67 ام اون پسره متولده 60 :))))))))  بعد به مامانم میگم خب مادرجان یه دلیل قانع کننده تر می اوردی :))) مثلا میگفتی من درسم تموم نشده فعلا نمیخوام ازدواج کنم . :)) بعد مامانم گفت پسرشون خیلی آقاست قیافشم خوبه شغل و تحصیلشم خوبه ولی من میدونستم تو رد میکنی ، خودم رد کردم :))))))))))))) گفتم خب از کجا میدونستی من رد میکنم :)))) گفت میدونستم دیگه با معیارات جور نبود ولش کن :))

بعد دیگه اینکه من حس میکنم افسردگی گرفتم!  حالا نمیدونم واقعا افسردگیه یا لوس بازیه . :)) علایمش که به افسردگی شبیه . بعد برادرم معتقده که افسردگیه ! ناراحته واسم . میبینم ناراحته منم غصه میخورم بعد تشدید میشه هی !  بگذریم .....

سعدی نوشت :

شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت


http://cld.persiangig.com/download/Ul1Dra/dl


http://cld.persiangig.com/download/OFcavM/dl

 لینک اون دو تا آهنگ رو گگذاشتم . بلد نیستم یه جوری بذارم که روش کیلیک کنین برید توش . اگه کسی بلده بگه لطفا .

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام

امیدوارم همگی خوب و خوش باشین .

راستش بعد از اینکه بلاگفا از دسترس خارج شد ، منم کلا از فکر نوشتن اومدم بیرون . اینستاگرام و تلگرام و ... هم دلیل دیگه ای بود که میلم به نوشتن رو کم کرد .

دلیل بعدی این بود که من اون موقعی که 3 سال پیش وبلاگم رو ساختم بیشتر هدفم اطلاع رسانی در مورد داروسازی و دارو و مظالب علمی بود اما کم کم تبدیل شد به روزانه نویسی و مطالب شخصی .

بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودم شروع شد ، اینکه بخشی از زندگیم رو که جذاب تر بود مینوشتم و این به نظرم عادلانه نبود. چون خواننده رو با بخش های شاد تر زندگیم مواجه  میکردم . و شاید این راه درستی نبود .

یه دلیل دیگه هم وجود داشت . اینکه من بین زندگی واقعی و مجازی مرز تعیین کردم و ارتباطم با 90 درصد دوستای وبلاگیم ، در حد همین وبلاگ بود و شناختشون از من در حد چیزایی بود که خودم مینوشتم . وشاید چیزایی که مینوشتم فقط برای چند دقیقه براشون اهمیت داشت و بعد از خارج شدن از وبلاگم همه چی تموم میشدو این با حس مالکیت من تضاد داشت .

البته فشار کاری و امتحانات و .... هم بی تاثیر نبود .

خلاصه همه چی دست به دست هم داد و ننوشتم ....

تا مرتضی وبلاگ جدید ساخت توی نظراتش دیدم زهره سراغمو گرفته و از طریق پیوندای وبلاگ مرتضی ،لیلی رو پیدا کردم از پیوندای لیلی ، سوری و نفیسه رو دیدم . هدیه هم که توی وبلاگ خودش کم و بیش مینوشت . یه دفعه دلم تنگ شد
هوس کردم منم دوباره وبلاگ بسازم که حداقل با دوستام یه ارتباطی داشته باشیم . البته دیگه مثه قبل زیاد پست نمیذارم و هدف از ساخت این وبلاگ بیشتر ارتباط با بچه ها بود .


  • مانا مانا