فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

فارماتون

ای عشق ، که جمله از تو شادند

  • ۱
  • ۰

چون تو منی بدانمت

سلام . امیدوارم همه همیشه خوب و خوش باشن :) 

1.رفته بودم داروخونه نزدیک خونمون خرید کنم بعد چشمم افتاد به لیپ استیک های labello . گفتم یه دونه واسه دختر داییم بخرم . حدودا چهارده سالشه . گفتم هم نزدیک پاییزه و لبش خشک نمیشه هم اینکه یه کوچولو رنگ و برقم داره و مناسب سنشه . خلاصه خانومه قسمت آرایشی بهداشتی اومد همه ی رنگاشو گذاشت جلوم تا انتخاب کنم و من هی قید میکردم اونی رو بدین که از همه کمرنگ تره . چون سنش کمه زیاد پر رنگ نباشه!  اون خانومه نمیدونم واقعا چه فکری پیش خودش کرد که فکر کرد میخوام واسه دخترم بخرم! یه دفعه برگشت گفت خانوم چقدر محدودش میکنی؟ اگه الان خودت واسش نخری بعدا یواشکی خودش رژ پررنگ میزنه!!!!!!!!!!! من 27 سالمه یعنی 13 سالگی بچه دار شدم؟ حالا من موهامو روشن کردم دلیل نمیشه که بچه ی 14 ساله داشته باشم . والا به قرآن ! :دی

2. یه شعر از مولاناهست که خیلی دوستش دارم  و خیلی میخونمش . چند روز پیش با غزلیات فال گرفتم همین غزل اومد :) : خواهش میکنم خواهش میکنم چند بار این غزلو بخونین . هی میخونم هی مست میشم هی میخونم هی مست میشم ............

آمده ام که تا به خود گوش کشان کشانمت

بی دل و بی خودت کنم در دل و جان نشانمت

آمده ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل

تا که کنار گیرمت خوش خوش و میفشانمت

آمده ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا

همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمده ام که بوسه ای از صنمی ربوده ای

باز بده به خوش دلی خواجه که واستانمت

گل چه بود ؟که کل تویی ناطق امر قول تویی

گر دگری نداندت ، چون تو منی بدانمت

جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی

فاتحه شو تو یکسری تا که به دل بخوانمت

صید منی شکار من گرچه ز دام جسته ای

جانب دام باز رو ، ور نروی برانمت

شیر بگفت مر مرا نادره آهویی برو

در پی من چه میدوی تیز که بر درانمت

زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی

گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزل است

شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را

نیک بجوش و صبر کن زانکه همی پرانمت

نی که تو شیر زاده ای در تن آهوی نهان

من ز حجاب آهویی یک رهه بگذرانمت

گوی منی و میدوی در چوگان حکم من

در پی تو همی دوم گرچه که میدوانمت


3. چند روز پیش یه فیلم دیدم با مزه بود . سرگرم کننده بود اسمش هست  : the cobbler. اگه دوست داشتین ببینین . فقط حیف که مرتضی نمیتونه ببینتش چون فقط فایل the help رو داره خخخخخخخ

4. هوای پاییز و بوی پاییزو دوست دارم البته اگه از هفته ی اول مهر ماه فاکتور بگیریم ......

اوقات خوشی رو براتون آرزو میکنم . :*





  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

ای اناره دون دونم ا

سلام . خوبین ؟ خوشین؟ شهریورم داره تموم میشه هوا هنوز گرمه 0_o . راستش دیدم هشت روزی میشه که پست نذاشتم گفتم بیام یه اعلام حضوری کنم :)) . هیچ ایده ای واسه این پست ندارم :)) هیچ موضوع خاصی به ذهنم  نمیرسه .......

طبق آمار گوشه ی وبلاگ تا الان 621 بار وبلاگم نمایش داده شده و مجموعا 260 بازدید کننده داشتم . حالا به اون دوستای عزیزم که نظر میذارن کاری ندارم ولی فاز بقیه چیه که نظر نمیدن ؟ چه اشکالی داره دل یه جوونو با کامنتاتون خوش کنین ؟:)) :)) ^_^

جمعه رفته بودیم خونه ی داییم اینا . بعد دیدیم توی حیاطشون درخت انارشون یه عالمه میوه داده در حالی که سالهای پیش یه دونه انارم نمیداد . میدونین چی شده ؟ عمم ( زن داییم :دی ) یه تبرو برداشته رفته جلوی این درخته ایستاده بهش گفته اگه امسال میوه ندی قطع میکنمت !!!!!!!!!!!! درخته هم بی بیچاره شوکه شده یه عالمه میوه داده اینم عکسش . اون خانومه هم منم :))))))))))

شما دلتون میاد با یه درخت همچین کاری کنین؟ نمیگم حالا میوه دادنش به اون دلیل بوده اما واقعا اون میوه ها ارزشه اینو داره که با تبر یه موجود زنده رو تهدید کنیم ؟

آهنگ فرنگیس, سیاوش قمیشی رو شنیدین ؟ به احتمال زیاد جواب مثبته . اما فکر میکنم کمتر کسی با صدای عماد رام شنیده باشه .

دانلود

 پی نوشت :

اگر خواهی مرا می در هوا کن

وگر سیری زمن ، رفتم رها کن

نیم قانع به یک جام و به صد جام

دو ساله پیش تو دارم قضا کن

بده می گر ننوشم بر سرم ریز

وگر نیکو نگفتم ماجرا کن

من از قندم مرا گویی ترش شو

تو ماشی را بگیر و لوبیا کن ......

دارو نوشت : توی داروخونه یه نسخه اومد . 10 عدد سیپروفلوکساسین همراه ویتامین سی جوشان . نسخه رو دادیم و رفت . پیش خودم فکر کردم دلیل این تجویز چی میتونه باشه ؟ رفرنس رو نگاه کردم دیدم محیط اسیدی جذبشو بالا میبره واسه همین دکتر واسش ویتامین سی نوشت. هر وقت نسخه ی سیپرو میاد به بیمار میگم با آب فراوون بخورین در معرض نور خورشید قرار نگیرین و ورزش سنگین نکنین . بعد از اینکه از خونه ی دایی اومدیم مریض شدم . دکتر تشخیص عفونت داد و تجویز سیپرو . رفتم داروخونه بگیرم . هیچ کدوم ازون نصیحتا رو دکترشون بهم نکرد. شاید منم چون اول کارمه جوگیر شدم .... ولی داروسازان محترم فکر نمیکنم دو سه جمله به بیمار گفتن انقدر کار سختی باشه . وقتی هیچ تلاشی برای حفظ جایگاهمون نمیکنیم ، به خودمون زحمت گفتن یه جمله رو نمیدیم چه طور توقع داریم وضعمون بهتر از چیزی که الان هست باشه ؟ حداقل به بیمار  یه لبخند بزنیم اون حق فنی حلال بشه :))



  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام

ای عشق که جمله از تو شادند

وز نور تو عاشقان بزادند

تو پادشهی و جمله عشاق

همرنگ تو پادشه نژادند

هر کس که سری و دیده ای داشت

دیدند تو را سری نهادند

خورشید تویی و ذره از توست

وان نور به نور باز دادند

چون بوی عنایت تو باشد

زالان همه رستم جهادند

چون از بر تو مدد نباشد

گر حمزه و رستمند بادند

ای دل برجه که ماه رویان

از پرده ی غیب رو گشادند

مستند و طریق خانه دادند

زیرا که نه مست از فسادند

تا عشق زید ، زیند ایشان

تا یاد بود همه به یادند

مولانا

موزیک بخش جدایی ناپذیره زندگی ماست همیشه از هر گوشه ی خونه صدای موزیک میاد . انواع موزیک البته! مثلا از آشپزخونه ی صدای مایکل جکسون میاد از یه اتاق معین از یه اتاق عمرو دیاب مثلا! و من همیشه حس میکنم بالاخره یه روز ضعف اعصاب میگیرم و از آلودگی صوتی میمیرم :))))))))) گذشته از شوخی یکی دو روزه دو تا آهنگو بیشتر از بقیه گوش میدم انتهای پست لینکشونو میذارم .

از موزیک که بگذریم میرسیم به فیلم :)) من اصولا زیاد فیلم نمیبینم . نه اینکه دوست نداشته باشما ولی زیاد به فکر تهیه کردنش نیستم مگر اینکه کسی به زور بهم بده بگه ببین :))))) توی این یکی دو روز این سه تا فیلمو دیدم قشنگ بودن اگه دوست داشتین ببینین .


از موزیک و فیلم بگذریم به چی میرسیم ؟:)) بله میرسیم به داروخانه . چند روز پیش رفته بودم داروخانه . که یه خانوم جوونی هم سن خودم اومدم و یه داروویی میخواست . داشتم نحوه ی مصرفشو براش میگفتم ولی اصلا به حرفم توجه نمیکرد و خیره شده بود به من . بعد گفت شما فلانی نیستی ؟؟؟؟ گفتم چرا خودمم . گفت فلان دبستان نمیرفتی ؟ گفتم چرا میرفتم . گفت خب من زهرا ام دیگه :)))))))))))) دوست دوران دبستانم منو بعد از 18 .19 سال شناخت . هیچی دیگه خیلی خوشحال شدم . گفت ازدواج نکردی ؟( اولین سوالی که دوستای قدیمی میپرسن ! ) گفتم نه . گفت من خیلی وقته ازدواج کردم . خوشبخت به نظرم میرسید خوشحال شدم .

چند ماه پیش یه انگشتر خریدم خیلی خوشگله . واقعا خوشگله ها :)) هر کی میبینه عاشقش میشه . توی داروخونه مسیول داروخانه یه آقای جوونه . حتی اونم خوشش اومده بود کلی تعریف کرد و آخر سر گفت آقاتون واستون خریده ؟:))))))))) گفتم نه!!!! گفت عه چرا ؟ گفتم چون ازدواج نکردم :)) گفت پس این همه آقا تووو خیابونه مال کیه ؟ گفتم نمیدونم والا :)) بعد گفت شما و همکاراتون که همه با هم ازدواج میکنین ! گفت همه اولین معیارشون اینه که شوهرشونم داروساز باشه ! هر خانوم دکتری که میاد این داروخونه همین مدلی ازدواج کرده! گفتم نه همه هم اینطور نیستن گفت 90 درصد همینن! گفتم به هر حال هر کسی معیاری داره !

از این ها هم بگذیریم :)) توی این ماه اخیر اقوام عزیز به مبحث ازدواج من علاقه مند شدن و 3 تا خواستگار معرفی کردن !!!!!!

دختر خالم زنگ زده میگه باید ازدواج کنی . میگم چرا ؟ گفت واسه اینکه به آرامش برسی :)))))))))))))) عاشق این دلیلش واسه ازدواج شدم . گفتم آرامش دارم که :)) گفتم آدما معمولا به خاطر چیزایی که ندارن ازدواج میکنن . نمیخوام اینطوری از سر نیاز ازدواج کنم . حداقل باید علاقه ای در کار باشه . خواستگارشو رد کردم . این دومین خواستگارش توی سال جاری بود البته :))))))))))

بعد دختر داییم لطف کرد یکی رو معرفی کرد :)) که من در همون ابتدای صحبت رد کردمش . هیچ کدوم از معیارای منو نداشت . هیچ کدوما !:)) فقط خیلی خیلی پولدار بود . که وضع مالی آخرین معیار منم شاید نباشه ! بعد به اصرار دختر داییم گفتم خب باشه اس ام اس بده ببینم چی میگه . بعد پسره دقیقا بعد از احوالپرسی گفت من یه خانومی میخوام که خیلی خیلی باحجاب باشه و حجاب از سرش نیفته و نمیدونم پوششش اینجوری باشه و اونجوری نباشه و ... بعد اصلا از من نپرسید تو معیارت چیه !. ( من خودم میدونم کجا باید چی بپوشم و به هیچ کسی هم اجازه نمیدم در مورد حجاب و لباسم نظرشو تحمیل کنه! تا حالا هم کسی اینکارو باهام نکرده و وقتی یه مرد همچین حرفی بهم بزنه احساس نفرت انگیزی بهم دست میده ! اسم غیرت و علاقه و این چیزا رو روش میذارن ) خلاصه که اونم رد شد .

مورد سوم هم پسر دوست مامانم بود . من که ندیده بودمش ولی مامانش خیلی خانوم و مهربونه . پدرشونم خیلی با شخصیته . خلاصه اون هم تلفن زد مامانش . قبل از اینکه من اصلا چیزی بگم همون موقع مامانم گفت آخی این دو تا هنوز سنی ندارن که واسه ازدواجشون زوده :))))))))) حالا شما فرض کنین من متولد 67 ام اون پسره متولده 60 :))))))))  بعد به مامانم میگم خب مادرجان یه دلیل قانع کننده تر می اوردی :))) مثلا میگفتی من درسم تموم نشده فعلا نمیخوام ازدواج کنم . :)) بعد مامانم گفت پسرشون خیلی آقاست قیافشم خوبه شغل و تحصیلشم خوبه ولی من میدونستم تو رد میکنی ، خودم رد کردم :))))))))))))) گفتم خب از کجا میدونستی من رد میکنم :)))) گفت میدونستم دیگه با معیارات جور نبود ولش کن :))

بعد دیگه اینکه من حس میکنم افسردگی گرفتم!  حالا نمیدونم واقعا افسردگیه یا لوس بازیه . :)) علایمش که به افسردگی شبیه . بعد برادرم معتقده که افسردگیه ! ناراحته واسم . میبینم ناراحته منم غصه میخورم بعد تشدید میشه هی !  بگذریم .....

سعدی نوشت :

شنیدمت که نظر میکنی به حال ضعیفان

تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادت


http://cld.persiangig.com/download/Ul1Dra/dl


http://cld.persiangig.com/download/OFcavM/dl

 لینک اون دو تا آهنگ رو گگذاشتم . بلد نیستم یه جوری بذارم که روش کیلیک کنین برید توش . اگه کسی بلده بگه لطفا .

  • مانا مانا
  • ۰
  • ۰

سلام

امیدوارم همگی خوب و خوش باشین .

راستش بعد از اینکه بلاگفا از دسترس خارج شد ، منم کلا از فکر نوشتن اومدم بیرون . اینستاگرام و تلگرام و ... هم دلیل دیگه ای بود که میلم به نوشتن رو کم کرد .

دلیل بعدی این بود که من اون موقعی که 3 سال پیش وبلاگم رو ساختم بیشتر هدفم اطلاع رسانی در مورد داروسازی و دارو و مظالب علمی بود اما کم کم تبدیل شد به روزانه نویسی و مطالب شخصی .

بعد از مدتی کلنجار رفتن با خودم شروع شد ، اینکه بخشی از زندگیم رو که جذاب تر بود مینوشتم و این به نظرم عادلانه نبود. چون خواننده رو با بخش های شاد تر زندگیم مواجه  میکردم . و شاید این راه درستی نبود .

یه دلیل دیگه هم وجود داشت . اینکه من بین زندگی واقعی و مجازی مرز تعیین کردم و ارتباطم با 90 درصد دوستای وبلاگیم ، در حد همین وبلاگ بود و شناختشون از من در حد چیزایی بود که خودم مینوشتم . وشاید چیزایی که مینوشتم فقط برای چند دقیقه براشون اهمیت داشت و بعد از خارج شدن از وبلاگم همه چی تموم میشدو این با حس مالکیت من تضاد داشت .

البته فشار کاری و امتحانات و .... هم بی تاثیر نبود .

خلاصه همه چی دست به دست هم داد و ننوشتم ....

تا مرتضی وبلاگ جدید ساخت توی نظراتش دیدم زهره سراغمو گرفته و از طریق پیوندای وبلاگ مرتضی ،لیلی رو پیدا کردم از پیوندای لیلی ، سوری و نفیسه رو دیدم . هدیه هم که توی وبلاگ خودش کم و بیش مینوشت . یه دفعه دلم تنگ شد
هوس کردم منم دوباره وبلاگ بسازم که حداقل با دوستام یه ارتباطی داشته باشیم . البته دیگه مثه قبل زیاد پست نمیذارم و هدف از ساخت این وبلاگ بیشتر ارتباط با بچه ها بود .


  • مانا مانا