سلام
خوبین ؟ خوشین ؟ این روزای آخر تعطیلاتم هی تند تند پست میذارم :)) بعد دیگه قول میدم کمتر بیام :))
بذارین اول چند بیت از حافظ براتون بنویسم بعد یه داستانی واستون تعریف کنم .
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست ؟
این متن براساس واقعیت است :
دوستان مشترکی با برادر جانمان داریم . چند سال پش دوست برادرم با دختری آشنا شد . بالطبع وقتی با اون دختر دوست شد ، با هم با اون دختر در ارتباط قرار گرفتیم . با هم بیرون میرفتیم چند بار خونه ی دوست برادرم چند بار خونه ی اون دختر .
دختر ، اصیل و با خانواده و تحصیل کرده و کدبانو به معنای واقعی . از غذاها و شیرینی هایی که میپخت واقعا آدم کیف میکرد. وضع مالیشون هم خوب بود .یکی از دیوارهای اتاقش کتابخونه بود با تعداد خیلی زیااااددد کتاب که همشونو خونده بود . 5 سال از من بزرگتر بود . از نظر ظاهری از 10 نمره بهش نمره ی 4 رو میدم .
پسر هم خیلی اصیل و اصل و نسب دار تحصیل کرده وضع مالی متوسط . از نظر ظاهر از 10 بهش میدم 9.
وقتایی که دور هم جمع بودیم پسر به شوخی همیشه دخترو مسخره میکرد! از هیکلش از لباسش از علایقش ... هر چی که پیش می اومد . برای من قابل تحمل و توجیه نبود . دختره هم همیشه میخندید یا سکوت میکرد . یککی دوباری هم به شوخی به من چیزی گفت که البته بی جواب نموند :)) . دختره اما همیشه به ما یا به خوده پسره میگفت که عاشقشه !
یعنی به نظرم زیادی از حد میگفت! طوری که مثلا میگفت بدون اون نمیتونم زندگی کنم . در مدت دوستیشون همیشه پسره میگفت که قصد ازدواج نداره . اما دختره همیشه امیدوار بود که بالاخره تصمیم پسر عوض شه .
من با دختره دوست شده بودم دیگه به مرور . با هم کلاس ورزش ثبت نام کرده بودیم و ارتباطمون بیشتر شده بود . بعد چند باری که با پسره دعواشون شده بود زنگ میزد به من درد دل میکرد و گله میکرد . یکی دوباری هم گفت اون خیلی خوب بود ولی یکی زیر پاش نشسته و با من بد شده ( منظورش من و برادرم بودیم خخخخ چون ما دوستای مشترک بودیم و در اعماق وجودش یه مقدار به ما بدبین بود . نمیدونم چرا ؟:))))))) یعنی حتی یه بار مستقیما به برادرم گفت که تو بهش چیزی گفتی ؟؟:)) در حالی که کلا اخلاقه پسره همین مدلی بود . بعد به ما چه ربطی داشت اصلا ؟
به شدت میخواست پسرو کنترل کنه . دایما زنگ میزد بهش که کجایی . کی میری کی میای الان کجایی فردا کجایی و الی آخر .
تا اینکه بالاخره پسره بهش گفت باید به هم بزنیم . و مدت طولانی جواب تلفنای دخترو نداد . دختره هم هر شب زنگ میزد به من و آه و ناله و شکوه و شکایت ....
خب من همیشه بهش توضیح میدادم که عشق یه طرفه فایده نداره و حالا که اون نمیخوادت بیخیال شو ....
اما اصلا حرف توی سرش نمیرقت . و در حالی که پسره با دختر دیگه ای آشنا شده بود این دختر همش توی فضاهای مجازی از عشق های شکست خورده و نابود شدن و این چیزا مینوشت
به طوری که دیگه من شخصا خسته شده بودم . به بدترین شکل خودشو کوچیک میکرد تا شاید رل پسره به رحم بیاد و هنوزم داره به این کارش ادامه میده البته . پسر با دوست جدیدش خوشحاله و عکسای شاد میذاره اما این دختر هنوز داره غم میخوره ....
حالا نکات مهمه این ماجرا اینه که
به نظرم کنترل کردن و آزادی ندادن به طرف مقابل اونو از آدم دور میکنه . هر کسی به جز روابط رمانتیکی که با ما ممکنه داشته باشه بذبختی و کار و زندگی خودشو داره . نمیشه هی به پر و پای هم دیگه پیچید
دوم اینکه هیچ وقت روی حساب یه دوستی نمیشه آینده ای رو با هم متصور شد . چون حتی ازدواج ها هم دوام ندارن چه برسه به دوستی ... مخصوصا که یکی از طرفین بگه که قصد ازدواج ندارم ...
سوم اینکه اگر کسی عاشقه آدم باشه هر طور شده شرایطو فراهم میکنه که بقیه ی زندگیش با هم باشن . پس لازم نیست در این راه ممارست به خرج بدین .
چهارم اینکه وقتی یکی از طرفین بگه که دیگه نمخواد ادامه بده ، دلیل ادامه دادنه اون یکی چیه؟ وقتی نمیخواد ، نمیخواد دیگه . خب اگه یکی به من بگه دوستت ندارم و باید جدا بشیم ، همین دوست نداشتنش کافیه که تمومش کنم . البته به هر حال آدم غصه میخوره ولی دیگه ادامه دادن بدون عشق فایده نداره.
پنجم وقتی با کسی تموم میکنین هی پست های غم انگیز و نفرین و آه و ناله و گریه نذارین . گدایی محبت نکنین . توی اتاقتون روی تختاون روی بالشتون گریه کنین انقدر که از اشک همه جا خیس بشه . انقدر که چشماتون سرخ بشه . ولی محبتو در فضای عمومی گدایی نکنین . به طرف مقابل هم اگه خواستین بد و بیراه بگین ولی ترحمشو نخواین.
ششم اگر دوستتون با شما بد رفتاری کرد خودتون یا خودش رو مقصر بدونین زنگ نزنین به من، بگین تقصیره توعه :)) والا به قران :))
هفتم اگر میخوایین حرفی به گوشه دوست پسرتون برسه زنگ نزنین اون حرفو به من نزنین که من بهش برسونم ، چون من بی هیچ وجه ازین کارا نمیکنم .
هشتم اینکه اگر واقعا عاشق کسی هم هستین ( عشق واقعی مثه توی داستانا) زیاد هر لحظه بهش نگین . من عاشقه فسنجونم . ولی اگه هر روز بخورم شاید دلمو بزنه . عشق هم اگر بی رویه ابراز بشه از دهن می افته! دوم اینکه ابراز عشقتون با نیاز همراه نباشه . وقتی با عجز باشه طرف مقابل حس بدی بهش دست میده ...اینکه فکر کنه شما بهش نیاز دارین ازتون دورش میکنه .چون حس میکنه در قید و بند قرار گرفته و یک عمر فقط میخواین کنترلش کنین.
نهم این که عشق خودش ما رو پیدا میکنه ، دنبال عشق نگردید .
دهم این که با اینکه ابراز علاقه و عشق رو دوست دارم عاشق بودن رو هم . اما به نظرم معشوق بودن لذتش بیشتره . وقتی عاشقی همیشه دلهره داری تا یه اخم بهت کنه دلت میشکنه . تا یه کم توجهش کم شه دل آدم میلرزه . ولی اگه اون بیشتر عاشقت باشه میدونی که ...
پست این دوستمو توی اینستا دیدم و بهانه ای شد برای نوشتن ... ببخشید اگه طولانی بود .
پی نوشت :
همه ی کسانی که مرا میشناسند میدانند که آدم حسودی هستم و همه ی کسانی که تو را میشناسند ........لعنت به همه ی کسانی که تو را میشناسند .
نزار قبانی
خوبین ؟ خوشین ؟ این روزای آخر تعطیلاتم هی تند تند پست میذارم :)) بعد دیگه قول میدم کمتر بیام :))
بذارین اول چند بیت از حافظ براتون بنویسم بعد یه داستانی واستون تعریف کنم .
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه های تو بست
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست ؟
این متن براساس واقعیت است :
دوستان مشترکی با برادر جانمان داریم . چند سال پش دوست برادرم با دختری آشنا شد . بالطبع وقتی با اون دختر دوست شد ، با هم با اون دختر در ارتباط قرار گرفتیم . با هم بیرون میرفتیم چند بار خونه ی دوست برادرم چند بار خونه ی اون دختر .
دختر ، اصیل و با خانواده و تحصیل کرده و کدبانو به معنای واقعی . از غذاها و شیرینی هایی که میپخت واقعا آدم کیف میکرد. وضع مالیشون هم خوب بود .یکی از دیوارهای اتاقش کتابخونه بود با تعداد خیلی زیااااددد کتاب که همشونو خونده بود . 5 سال از من بزرگتر بود . از نظر ظاهری از 10 نمره بهش نمره ی 4 رو میدم .
پسر هم خیلی اصیل و اصل و نسب دار تحصیل کرده وضع مالی متوسط . از نظر ظاهر از 10 بهش میدم 9.
وقتایی که دور هم جمع بودیم پسر به شوخی همیشه دخترو مسخره میکرد! از هیکلش از لباسش از علایقش ... هر چی که پیش می اومد . برای من قابل تحمل و توجیه نبود . دختره هم همیشه میخندید یا سکوت میکرد . یککی دوباری هم به شوخی به من چیزی گفت که البته بی جواب نموند :)) . دختره اما همیشه به ما یا به خوده پسره میگفت که عاشقشه !
یعنی به نظرم زیادی از حد میگفت! طوری که مثلا میگفت بدون اون نمیتونم زندگی کنم . در مدت دوستیشون همیشه پسره میگفت که قصد ازدواج نداره . اما دختره همیشه امیدوار بود که بالاخره تصمیم پسر عوض شه .
من با دختره دوست شده بودم دیگه به مرور . با هم کلاس ورزش ثبت نام کرده بودیم و ارتباطمون بیشتر شده بود . بعد چند باری که با پسره دعواشون شده بود زنگ میزد به من درد دل میکرد و گله میکرد . یکی دوباری هم گفت اون خیلی خوب بود ولی یکی زیر پاش نشسته و با من بد شده ( منظورش من و برادرم بودیم خخخخ چون ما دوستای مشترک بودیم و در اعماق وجودش یه مقدار به ما بدبین بود . نمیدونم چرا ؟:))))))) یعنی حتی یه بار مستقیما به برادرم گفت که تو بهش چیزی گفتی ؟؟:)) در حالی که کلا اخلاقه پسره همین مدلی بود . بعد به ما چه ربطی داشت اصلا ؟
به شدت میخواست پسرو کنترل کنه . دایما زنگ میزد بهش که کجایی . کی میری کی میای الان کجایی فردا کجایی و الی آخر .
تا اینکه بالاخره پسره بهش گفت باید به هم بزنیم . و مدت طولانی جواب تلفنای دخترو نداد . دختره هم هر شب زنگ میزد به من و آه و ناله و شکوه و شکایت ....
خب من همیشه بهش توضیح میدادم که عشق یه طرفه فایده نداره و حالا که اون نمیخوادت بیخیال شو ....
اما اصلا حرف توی سرش نمیرقت . و در حالی که پسره با دختر دیگه ای آشنا شده بود این دختر همش توی فضاهای مجازی از عشق های شکست خورده و نابود شدن و این چیزا مینوشت
به طوری که دیگه من شخصا خسته شده بودم . به بدترین شکل خودشو کوچیک میکرد تا شاید رل پسره به رحم بیاد و هنوزم داره به این کارش ادامه میده البته . پسر با دوست جدیدش خوشحاله و عکسای شاد میذاره اما این دختر هنوز داره غم میخوره ....
حالا نکات مهمه این ماجرا اینه که
به نظرم کنترل کردن و آزادی ندادن به طرف مقابل اونو از آدم دور میکنه . هر کسی به جز روابط رمانتیکی که با ما ممکنه داشته باشه بذبختی و کار و زندگی خودشو داره . نمیشه هی به پر و پای هم دیگه پیچید
دوم اینکه هیچ وقت روی حساب یه دوستی نمیشه آینده ای رو با هم متصور شد . چون حتی ازدواج ها هم دوام ندارن چه برسه به دوستی ... مخصوصا که یکی از طرفین بگه که قصد ازدواج ندارم ...
سوم اینکه اگر کسی عاشقه آدم باشه هر طور شده شرایطو فراهم میکنه که بقیه ی زندگیش با هم باشن . پس لازم نیست در این راه ممارست به خرج بدین .
چهارم اینکه وقتی یکی از طرفین بگه که دیگه نمخواد ادامه بده ، دلیل ادامه دادنه اون یکی چیه؟ وقتی نمیخواد ، نمیخواد دیگه . خب اگه یکی به من بگه دوستت ندارم و باید جدا بشیم ، همین دوست نداشتنش کافیه که تمومش کنم . البته به هر حال آدم غصه میخوره ولی دیگه ادامه دادن بدون عشق فایده نداره.
پنجم وقتی با کسی تموم میکنین هی پست های غم انگیز و نفرین و آه و ناله و گریه نذارین . گدایی محبت نکنین . توی اتاقتون روی تختاون روی بالشتون گریه کنین انقدر که از اشک همه جا خیس بشه . انقدر که چشماتون سرخ بشه . ولی محبتو در فضای عمومی گدایی نکنین . به طرف مقابل هم اگه خواستین بد و بیراه بگین ولی ترحمشو نخواین.
ششم اگر دوستتون با شما بد رفتاری کرد خودتون یا خودش رو مقصر بدونین زنگ نزنین به من، بگین تقصیره توعه :)) والا به قران :))
هفتم اگر میخوایین حرفی به گوشه دوست پسرتون برسه زنگ نزنین اون حرفو به من نزنین که من بهش برسونم ، چون من بی هیچ وجه ازین کارا نمیکنم .
هشتم اینکه اگر واقعا عاشق کسی هم هستین ( عشق واقعی مثه توی داستانا) زیاد هر لحظه بهش نگین . من عاشقه فسنجونم . ولی اگه هر روز بخورم شاید دلمو بزنه . عشق هم اگر بی رویه ابراز بشه از دهن می افته! دوم اینکه ابراز عشقتون با نیاز همراه نباشه . وقتی با عجز باشه طرف مقابل حس بدی بهش دست میده ...اینکه فکر کنه شما بهش نیاز دارین ازتون دورش میکنه .چون حس میکنه در قید و بند قرار گرفته و یک عمر فقط میخواین کنترلش کنین.
نهم این که عشق خودش ما رو پیدا میکنه ، دنبال عشق نگردید .
دهم این که با اینکه ابراز علاقه و عشق رو دوست دارم عاشق بودن رو هم . اما به نظرم معشوق بودن لذتش بیشتره . وقتی عاشقی همیشه دلهره داری تا یه اخم بهت کنه دلت میشکنه . تا یه کم توجهش کم شه دل آدم میلرزه . ولی اگه اون بیشتر عاشقت باشه میدونی که ...
پست این دوستمو توی اینستا دیدم و بهانه ای شد برای نوشتن ... ببخشید اگه طولانی بود .
پی نوشت :
همه ی کسانی که مرا میشناسند میدانند که آدم حسودی هستم و همه ی کسانی که تو را میشناسند ........لعنت به همه ی کسانی که تو را میشناسند .
نزار قبانی
- ۹۴/۰۶/۲۶